جان از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) غزل 1313
1. جان و سر تو که بگو بینفاق
در کرم و حسن چرایی تو طاق
1. جان و سر تو که بگو بینفاق
در کرم و حسن چرایی تو طاق
1. به دلجویی و دلداری درآمد یار پنهانک
شب آمد چون مه تابان شه خون خوار پنهانک
1. روان شد اشک یاقوتی ز راه دیدگان اینک
ز عشق بینشان آمد نشان بینشان اینک
1. رو رو که نهای عاشق ای زلفک و ای خالک
ای نازک و ای خشمک پابسته به خلخالک
1. آن میر دروغین بین با اسپک و با زینک
شنگینک و منگینک سربسته به زرینک
1. هر اول روز ای جان صد بار سلام علیک
در گفتن و خاموشی ای یار سلام علیک
1. بباید عشق را ای دوست دردک
دل پردرد و رخساران زردک
1. اندرآ با ما نشان ده راستک
ماجرا را در میان نه راستک
1. ایا هوای تو در جانها سلام علیک
غلام میخری ارزان بها سلام علیک
1. ای ظریف جهان سلام علیک
ای غریب زمان سلام علیک
1. ای ظریف جهان سلام علیک
ان دائی و صحتی بیدیک