آن از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) غزل 1258
1. آن مایی همچو ما دلشاد باش
در گلستان همچو سرو آزاد باش
1. آن مایی همچو ما دلشاد باش
در گلستان همچو سرو آزاد باش
1. عقل آمد عاشقا خود را بپوش
وای ما ای وای ما از عقل و هوش
1. اندرآمد شاه شیرینان ترش
جان شیرینم فدای آن ترش
1. روی تو جان جانست از جان نهان مدارش
آنچ از جهان فزونست اندر جهان درآرش
1. گر جان به جز تو خواهد از خویش برکنیمش
ور چرخ سرکش آید بر همدگر زنیمش
1. سرمست شد نگارم بنگر به نرگسانش
مستانه شد حدیثش پیچیده شد زبانش
1. میگفت چشم شوخش با طره سیاهش
من دم دهم فلان را تو درربا کلاهش
1. آن مه که هست گردون گردان و بیقرارش
وان جان که هست این جان وین عقل مستعارش
1. روحیست بینشان و ما غرقه در نشانش
روحیست بیمکان و سر تا قدم مکانش
1. در عشق آتشینش آتش نخورده آتش
بیچهره خوش او در خوش هزار ناخوش
1. صد سال اگر گریزی و نایی بتا به پیش
برهم زنیم کار تو را همچو کار خویش
1. آینهام من آینهام من تا که بدیدم روی چو ماهش
چشم جهانم چشم جهانم تا که بدیدم چشم سیاهش