1 چون جواد از حدیقه دنیا رفت و پا در ریاض خلد نهاد
2 کلک مشتاق کز رگ مژگان خون ازین غصه چشمه چشمه کشاد
3 بهر تاریخ او نوشت که شد داخل بوستان خلد جواد
1 حضرت میرزا ابوطالب ابروی سراچه ایجاد
2 آنکه صدخانه دل از لطفش گشت چون کعبه خلیلآباد
3 آنکه معمار قدرت آب و گلشن از نکوئی سرشته چون اجداد
4 آنکه دارد نشان شمسه از او زینت ایوان خانه ایجاد
1 افغان ز دور چرخ که آقانصیر را آخر مقام خانه تاریک گور شد
2 یک راست تا بهشت آن نکو صفات زآنجا برهنمائی رب غفور شد
3 داخل ازین چمن چو بعشرت سرای خلد از اشتیاق صحبت غلمان و حور شد
4 مشتاق گفت ازپی تاریخ رحلتش آقانصیر داخل دارالسرور شد
1 چون پر ز گردش فلک و دور روزگار پیمانه حیات محمد ربیع شد
2 حکم خدا رسید و ازین خاکدان سرای فرمان کردگار جهان را مطیع شد
3 بار حیات بست و ز قوتش فغان بلند از جان دردناک شریف و وضیع شد
4 در تنگنای دهر بود دستگاه عیش چندانکه تنگ بود بجنت وسیع شد
1 ز تیغ خسرو صاحب قرآن سلطان داراشأن به گاه رزم چون اشرف گریزان روز میدان شد
2 طلب از هرکسی مشتاق کردم سال تاریخش خرد گفتا ز تیغ پادشاه اشرف گریزان شد
1 بما دوش این مژده روحپرور ز فیض نسیم سحرگاه آمد
2 که از کعبتین مه و مهر ما را همه نقش امید دلخواه آمد
3 ز دور فلک کوکب ما ز پستی چو یوسف برون از ته چاه آمد
4 سرش بود آخر همه سربلندی بما آنچه از بخت کوتاه آمد
1 پریشان گشت چون جمعیت افغان ز اصفاهان به تخت پادشاهی شاه دین طهماسب شاه آمد
2 رقم زد کلک مشتاق از پی تاریخ این مصرع شه دین آفتاب آسمان عز و جاه آمد
1 بحمدالله که از نیروی بخت و قوت طالع در آخر شامل احوال ما لطفالله آمد
2 ز عون حق کلید نصرت و مفتاح فیروزی بدست خسرو صاحب قرآن طهماسب شاه آمد
3 خراسان و عراق و شام در زیر نگین او زتیغ غازیان و لشکر و خیل سپاه آمد
4 لوای نصرت از پیش و سپاه بیکران ازپی بآذربایجان با این شکوه و فرو جاه آمد
1 دریغ و درد که از محفل جهان چون شمع بچشم اشکفشان رفت میرزااحمد
2 ز شوق صحبت روحانیان ز عالم تن بسوی عالم جان رفت میرزااحمد
3 ازاین چمن شد و مرغان بناله میگویند فغان که رفت و جوان رفت میرزااحمد
4 چو زد بهم پروبال و بآشیانه قدس ز دامگاه جهان رفت میرزااحمد
1 فرید دهد مسیب که کوکب بختش ز روشنی برخ ماهطلعتان ماند
2 محیط فیض رسانی که خامه از دستم ز وصف او بسحاب گهرفشان ماند
3 بنای همت او طرفه مرتفع قصریست که پایهاش ز بلندی بآسمان ماند
4 بگاه ریزش ابر کفش عجب باشد به بحر قطرهای و گوهری بکان ماند