1 صد دریغ از حضرت آخوند مولانا شفیع مرکز پرگار دانش قدوه ارباب علم
2 آنکه بود از دانش او منتظم شیرازه وار دفتر دانائی و مجموعه آداب علم
3 آنکه بر دلها گه تقریر مانند کلید از لب معجر بیانش بود فتحالباب علم
4 تیره شد از رفتنش عالم چو پنهان ساخت روی از زوال کوکبش خورشید عالمتاب علم
1 جناب حاجی نیکو خصال عبداله که نام او به نکوئیست شهره ایام
2 کسیکه خاتم فیروزه فلک چو نگین ز نام نامی او گشته است صاحب نام
3 کسیکه نکهت خلقش بود حیات جهان بدان صفت که با رواح زندهاند اجسام
4 کسی که در همه آفاق نیست مانندش نه از وضیع و شریف و نه از خواص و عوام
1 جوان جوان بخت و فیروز طالع ثمین گوهر رشته نسل آدم
2 رفیع المکانی که صد پایه قدرش نهاده قدم بر سر عرش اعظم
3 از آن نام نامیش گردیده صادق که چون صبح در راستی میزند دم
4 ببر کرد تشریف دامادی و شد دل او پر و خالی از شادی و غم
1 فرید دهد مسیب که کوکب بختش ز روشنی برخ ماهطلعتان ماند
2 محیط فیض رسانی که خامه از دستم ز وصف او بسحاب گهرفشان ماند
3 بنای همت او طرفه مرتفع قصریست که پایهاش ز بلندی بآسمان ماند
4 بگاه ریزش ابر کفش عجب باشد به بحر قطرهای و گوهری بکان ماند
1 ز تیغ خسرو صاحب قرآن سلطان داراشأن به گاه رزم چون اشرف گریزان روز میدان شد
2 طلب از هرکسی مشتاق کردم سال تاریخش خرد گفتا ز تیغ پادشاه اشرف گریزان شد
1 بما دوش این مژده روحپرور ز فیض نسیم سحرگاه آمد
2 که از کعبتین مه و مهر ما را همه نقش امید دلخواه آمد
3 ز دور فلک کوکب ما ز پستی چو یوسف برون از ته چاه آمد
4 سرش بود آخر همه سربلندی بما آنچه از بخت کوتاه آمد
1 حضرت میرزا ابوطالب ابروی سراچه ایجاد
2 آنکه صدخانه دل از لطفش گشت چون کعبه خلیلآباد
3 آنکه معمار قدرت آب و گلشن از نکوئی سرشته چون اجداد
4 آنکه دارد نشان شمسه از او زینت ایوان خانه ایجاد
1 افغان ز دور چرخ که آقانصیر را آخر مقام خانه تاریک گور شد
2 یک راست تا بهشت آن نکو صفات زآنجا برهنمائی رب غفور شد
3 داخل ازین چمن چو بعشرت سرای خلد از اشتیاق صحبت غلمان و حور شد
4 مشتاق گفت ازپی تاریخ رحلتش آقانصیر داخل دارالسرور شد
1 شکرلله گشت از عون حق و امداد بخت ایروان مفتوح از تیغ شه صاحب قران
2 سایه برج الهی مهر برج خسروی وارث ملک سلیمان صاحب تخت کیان
3 کلب درگاه امیرالمؤمنین طهماسب شاه آنکه از بیمش فتد تب لرزه برشیر ژیان
4 آن شجاعت پیشهکز شمشیر او هنگام رزم هر طرف روی آورد صد جون خون گردد روان
1 راهب که ز داغ رحلت او خونابه ز چشم دوستان رفت
2 پرواز گرفت مرغ روحش زین باغ بروضه جنان رفت
3 رفت و زغمش فغان احباب هر دم ز زمین بر آسمان رفت
4 هرچند زبان آتشین داشت زین بزم بگویمت چسان رفت