1 شیخ ستوده خصلت عبدالنبی که بودش یکسر صفات نیکو جمله خصال زیبا
2 دانشوری که بودش از آبگینه دل روشن چراغ حکمت از نور حق تعالی
3 بنمود کوکب او رو در نشیب و عالم شد تیره از غروبش چون از غروب بیضا
4 از فوتش اهل دل را گردید ساغر چشم پرخون ز شیشه دل همچون قدح ز مینا
1 چو تیغ نادر دوران شهنشه ایران بدهر غلغله از فتح قندهار افکند
2 برای جستن تاریخ این همایون فتح ببزم اهل سخن رهروی گذار افکند
3 کشید سر بگریبان و مطلعی مشتاق ز پشت پرده فکرت بروی کار افکند
4 که آشکار ز هر مصرعش شود آن سال که فتح قلعه عدو را بحال زار افکند
1 چون میرمحمد شد از این باغ خراب یک خنده چو گل نکرده بیرون بشتاب
2 گفت از پی تاریخ وفاتش مشتاق صد حیف از آن نهال بستان شباب
1 دریغ و درد که از محفل جهان چون شمع بچشم اشکفشان رفت میرزااحمد
2 ز شوق صحبت روحانیان ز عالم تن بسوی عالم جان رفت میرزااحمد
3 ازاین چمن شد و مرغان بناله میگویند فغان که رفت و جوان رفت میرزااحمد
4 چو زد بهم پروبال و بآشیانه قدس ز دامگاه جهان رفت میرزااحمد
1 چراغ انجمن علم و فضل زینالدین که قدوه علما بود و زبده فضلا
2 فقید صاف ضمیزی که همچو آئینه بود دلش ز صیقل انوار شرع عین صفا
3 زبسکه شوق لقای جناب باری داشت نمود پیرهن تن بسان غنچه قبا
4 چو ذرهای که کند جای دربر خورشید چو قطره که زند غوطه در دل دریا
1 بحمدالله که از نیروی بخت و قوت طالع در آخر شامل احوال ما لطفالله آمد
2 ز عون حق کلید نصرت و مفتاح فیروزی بدست خسرو صاحب قرآن طهماسب شاه آمد
3 خراسان و عراق و شام در زیر نگین او زتیغ غازیان و لشکر و خیل سپاه آمد
4 لوای نصرت از پیش و سپاه بیکران ازپی بآذربایجان با این شکوه و فرو جاه آمد
1 واحسرتا که غوطه زد آخر بخاک و خون چون صید خورده تیر جفا میرزا رحیم
2 جز زخم کین نچید گلی زین چمن گذشت بس تندتر ز باد صبا میرزا رحیم
3 از لب پی شکایت اعدا به پیش دوست گردد چو غنچه مهرگشا میرزا رحیم
4 آه از دمی که همچو گل از خاک سرزند خونین کفن بروز جزا میرزا رحیم
1 هزارافسوس از آقا علیاکبر که دست او فشاندی میوه دایم همچو شاخ نخل بارآور
2 دریغا زان سحاب فیض کز دست در افشانش بجای قطره چون ابر بهاری ریختی گوهر
3 دریغا زان سپهر جود کافشاندی به مسکینان شب و روز از دو کف مانند مهر و ماه سیم و زر
4 چو وقت آمد که گردد پرتو خورشید عمر او بطرف بام از دور سپهر و گردش اختر
1 دریغا ز حاجی محمدعلی ثمین گوهر درج مجد و علا
2 که ناگاه از کین بخاکش فکند سپهر جفا پیشه چون نقش پا
3 بر اوج فلک یافت روحش مقام تن او بزیر زمین کرد جا
4 غرض چون بسرعت ازین گلستان روان شد بآئین باد صبا
1 عالم فاضل جناب میرمعصوم آنکه بود رأی او روشنتر از مرأت بود از آفتاب
2 آنکه بودند اهل دانش از محیط علم او گوهرافشان بر تهیدستان معنی چون سحاب
3 ناگه آورد آفتاب عمر او رو در غروب وز غروبش تیره شد عالم بچشم شیخ و شاب
4 رفت از این محفل برون و از غم جانسوز او شد چو شمع آتشفشان احباب را چشم پرآب