1 چون جواد از حدیقه دنیا رفت و پا در ریاض خلد نهاد
2 کلک مشتاق کز رگ مژگان خون ازین غصه چشمه چشمه کشاد
3 بهر تاریخ او نوشت که شد داخل بوستان خلد جواد
1 افغان ز شیشه چرخ کاین واژگونه مینا آخر می اجل ریخت در جام میرمعصوم
2 او بود طایر قدس شد زین چمن که گیتی ویرانه است و باشد ویرانه درخور بوم
3 القصه زین غمآباد چون رفت در وفاتش دلها شدند مغموم جانها شدند مهموم
4 کلکم نوشت مشتاق تاریخ رحلت او یزدان کند به جنت مأوای میرمعصوم
1 گشته جور محمد نبی خسته جگر که خورند از غم او بنده آزاد افسوس
2 عاقبت غمکده هستی او را چون سیل آب شمشیر فنا کند ز بنیاد افسوس
3 از تسیم ستم و صرصر بیداد سپهر خرمن هستی او شد همه بر باد افسوس
4 از جفائی که بر او رفت برآمد هر سو از زن و مرد از آن شدت بیداد افسوس
1 آه از آن کودک نورس که بود از غم ایام خراشیده چهر
2 توسن کین تاخت چو بر پیکرش جور سپهر و ستم ماه و مهر
3 گفت خرد از پی تاریخ او گشت لگدکوب جفای سپهر
1 حیف از میر فلک مرتبه عبدالغفار ابروی گهر نسل شه او دانا
2 که ز عقد در سادات گرامی گهرش ناگه افتاد بخاک ره و شد ناپیدا
3 جذبه شوق ملاقات رسول مدنی شد کمندافکن او زین چمن تنگ فضا
4 رفت ازین باغ بفردوس برین و افزود پایهاش از شرف خدمت جدا علی
1 ازین محنتسرا گردید چون شمسالنساء بیرون ز الطاف الهی جنت المأوی شد منزل
2 ز کلک خویشتن مشتاق جستم سال تاریخش رقم زد شد به فردوس برین شمسالنساء داخل
1 آه از چرخ جفاپیشه که دست نکشد یکنفس از جور و ستم
2 هرکه از گردش ایام گذاشت پا درین مرحله چون نقش قدم
3 ساختش ره سیر از دشت وجود راست چون جاده بصحرای عدم
4 هرکه را در چمن دهر چو سرو ساخت سر سبز ز بخت خرم
1 فروغ مشعله دودمان مرتضوی که همچو مهر بر آفاق مدتی تابید
2 مه سپهر شرف میرزا شفیع که بود چه طعنهها زد رخشندگیش بر خورشید
3 غروب کرد چنان تیره ساخت عالم را که هیچکس نشناسد سیاه را ز سفید
4 چو مرغ روح وی از آشیان عالم قدس بسوی سد ره از این آشیان تنگ پرید
1 تعالیالله از این دو طفل توام که یکجانند گوئی در دو قالب
2 یکی را لالهسان پیمان حسن بود از باده گلگون لبالب
3 یکی از پرتو رخسار تابان جهان را همچو ماه چهارده شب
4 یکی بر گردن جان بیدلان را کمندافکن شده از چین عنغب
1 سیدمحمد آنکه فلک از وفات او پنهان دریغ میخورد و آشکار حیف
2 زین گلستان نچیده گلی شد برون دریغ زین بوستان نخورده بری بست بار حیف
3 نخلش ز پا فتاد ز جور سپهر آه سروش نگون شد از ستم روزگار حیف
4 غافل ز رشته در سادات بر زمین افتاده گم شد آن گهر ابدار حیف