1 چو تیغ نادر دوران شهنشه ایران بدهر غلغله از فتح قندهار افکند
2 برای جستن تاریخ این همایون فتح ببزم اهل سخن رهروی گذار افکند
3 کشید سر بگریبان و مطلعی مشتاق ز پشت پرده فکرت بروی کار افکند
4 که آشکار ز هر مصرعش شود آن سال که فتح قلعه عدو را بحال زار افکند
1 فروغ مشعله دودمان مرتضوی که همچو مهر بر آفاق مدتی تابید
2 مه سپهر شرف میرزا شفیع که بود چه طعنهها زد رخشندگیش بر خورشید
3 غروب کرد چنان تیره ساخت عالم را که هیچکس نشناسد سیاه را ز سفید
4 چو مرغ روح وی از آشیان عالم قدس بسوی سد ره از این آشیان تنگ پرید
1 غنچه گلبن مقصود زمان رفت بر باد فنا تا خندید
2 صرصر حادثه چون برگ خزان دفتر هستیش از هم پاشید
3 کرد خون در دل مرغان چمن مرگ ازین غنچه نورسته که چید
4 داشت آن مرغ بهشتی دل دل شوق گلزار بهشت جاوید
1 هزارافسوس از آقا علیاکبر که دست او فشاندی میوه دایم همچو شاخ نخل بارآور
2 دریغا زان سحاب فیض کز دست در افشانش بجای قطره چون ابر بهاری ریختی گوهر
3 دریغا زان سپهر جود کافشاندی به مسکینان شب و روز از دو کف مانند مهر و ماه سیم و زر
4 چو وقت آمد که گردد پرتو خورشید عمر او بطرف بام از دور سپهر و گردش اختر
1 آه از آن کودک نورس که بود از غم ایام خراشیده چهر
2 توسن کین تاخت چو بر پیکرش جور سپهر و ستم ماه و مهر
3 گفت خرد از پی تاریخ او گشت لگدکوب جفای سپهر
1 گشته جور محمد نبی خسته جگر که خورند از غم او بنده آزاد افسوس
2 عاقبت غمکده هستی او را چون سیل آب شمشیر فنا کند ز بنیاد افسوس
3 از تسیم ستم و صرصر بیداد سپهر خرمن هستی او شد همه بر باد افسوس
4 از جفائی که بر او رفت برآمد هر سو از زن و مرد از آن شدت بیداد افسوس
1 سیدمحمد آنکه فلک از وفات او پنهان دریغ میخورد و آشکار حیف
2 زین گلستان نچیده گلی شد برون دریغ زین بوستان نخورده بری بست بار حیف
3 نخلش ز پا فتاد ز جور سپهر آه سروش نگون شد از ستم روزگار حیف
4 غافل ز رشته در سادات بر زمین افتاده گم شد آن گهر ابدار حیف
1 ازین محنتسرا گردید چون شمسالنساء بیرون ز الطاف الهی جنت المأوی شد منزل
2 ز کلک خویشتن مشتاق جستم سال تاریخش رقم زد شد به فردوس برین شمسالنساء داخل
1 زین غمکده از لطف خداوند جلیل چون رفت بخلد میرزااسماعیل
2 گفت از پی تاریخ وفاتش مشتاق مسکن بجنان شدش ز افعال جمیل
1 جوان جوان بخت و فیروز طالع ثمین گوهر رشته نسل آدم
2 رفیع المکانی که صد پایه قدرش نهاده قدم بر سر عرش اعظم
3 از آن نام نامیش گردیده صادق که چون صبح در راستی میزند دم
4 ببر کرد تشریف دامادی و شد دل او پر و خالی از شادی و غم