1 به پیش اندرون پیر و یل در قفا همی رفت مانند باد صبا
2 چه لختی بدین کوه بنهاد گام معطر شد او را ز عنبر مشام
3 به پیر آنزمان گفت گرد دلیر که بختت جوان باد رای تو پیر
4 که این که مگر کوه عنبر بود کزینسان مشامم معطر بود
1 کس از پاسبانان نه آگاه بود جهان جوی خفته نه خرگاه بود
2 نهفته به خرگه درآمد چو مار نیامد بر نامور شهریار
3 شیرش گفت بردارم از یال من برم هدیه نزدیک هیتال من
4 چو آمد به نزدیک تخت آن سیاه که بیدار شد پهلوان سپاه
1 وزآن روی بشنو سخن از سپاه ز ارژنگ گردان زرین کلاه
2 چه رفت از پی گود یل شهریار بگشتند گردان در آن مرغزار
3 پی اسب آن نامور یافتند برآن سوی گردان عنان تافتند
4 بدیدند اسبش به آن کوهسار گرفتند و بردند مردان کار
1 تنش بود لرزان دلش بود سست خروشان و جوشان بکردار کوس
2 سپهبد چه دیدش فرو ماند سخت کزین مرد گویا که برگشته بخت
3 چه آمد بر شهریار آن سوار فرود آمد از باره راه وار
4 به سرچشمه آمد رخی پر ز خوی چه مردی که سرمست باشد ز می
1 چو خور سر زد از چتر فیروزه رنگ سپهبد کمر کینه را بست تنگ
2 بفرمود تا اسب او زین کنند یلان رابه نخجیر آئین کنند
3 نشست از بر اسب با ماهروی برون شد ز قلعه سبک جنگجوی
4 جهانجوی بهزاد هم برنشست برون آمد از قلعه چون فیل مست
1 جهان دیده دهقان چنین کرد یاد که ارژنگ روزی گه بامداد
2 چنین گفت با نامور شهریار مرا هست امروز رای شکار
3 سپهدار گفتا که فرمان کنم سر شیر در خم چوگان کنم
4 که دیریست دارم هوای شکار که جان گشت فرسوده از کارزار
1 سپهبد بپیچید بر خویشتن سرم گفت کز خود ببری ز تن
2 که حاصل نگردد ز من کام تو نیاید سر من بدین دام تو
3 تو دودی و من آتش سرکشم تو شامی و من صبح خنجرکشم
4 ترا کی شناسم بجای عروس کجا جفت با زاغ گردد خروس
1 بجنبید لشکر چه دریای چین دمیدند در دم گره بر جبین
2 خروشیدن سنج و شیپور و کوس همی گفت بر نامداران فسوس
3 وزین روی جمهور و هیتال شاه کشیدند لشکر سوی رزمگاه
4 برانگیخت زرفام فیلش ز جای برآمد غو طیل و آوای نای
1 جهانجوی شیرافکن آمد ز راه بدیبا بیاراست آن قلعه گاه
2 بهشتی شد از بس که دیبای زر بهر کوی و برزن کشیدند در
3 برافراز هر روزن از داد نای زن و مرد آن قلعه بربط سرای
4 دم نای کر کرد گوش سپهر به نظاره آمد در آن قلعه مهر
1 دلاور برون راند آن فیل زود خروشان وجوشان بیامد چه دود
2 به فرهنگ بربست راه ستیز به کف داشت از کینه ساطور تیز
3 به فرهنگ گفتن که اندر نبرد ندیدی هنرهای مردان مرد
4 نمودی به مردان ما دستبرد ولی کس ز من گوی مردی نبرد