بر سر کوی تو هرگاه که پیدا از محتشم کاشانی غزل 394
1. بر سر کوی تو هرگاه که پیدا گشتم
سگ کویت به فغان آمد رسوا گشتم
...
1. بر سر کوی تو هرگاه که پیدا گشتم
سگ کویت به فغان آمد رسوا گشتم
...
1. من شیدا چرا از عقل و دین یک باره برگشتم
به رندی سر برآوردم به رسوائی سمر گشتم
...
1. چون من به در هجر ز بیداد تو رفتم
چندان نگهم داشت که از یاد تو رفتم
...
1. ز خاک کوی تو گریان سفر گزیدم و رفتم
ز گریه رخت به غرقاب خون کشیدم ورفتم
...
1. تو چون رفتی به سلطان خیالت ملک دل دادم
غرض از چشم اگر رفتی نخواهی رفت از یادم
...
1. دی به دنبال یکی کبک خرام افتادم
رفتم از شهر به صحرا و به دام افتادم
...
1. زخم نگهت نهفته خوردم
پنهان نگهی دگر که مردم
...
1. ز کج بینی به زلفت نسبت چین ختن کردم
غلط بود آن چه من دیدم خطا بود آن چه من کردم
...
1. به مجلس بحث از آن خصمانه اغیار میکردم
که جانب داری فهم از ادای یار میکردم
...
1. به بزمش دوش رنگآمیزی بسیار میکردم
که میگفت از می و مستی و من انکار میکردم
...
1. ای شمع بتان تا کی بر گرد درت گردم
پروانهٔ خویشم کن تا گرد سرت گردم
...
1. برای نیم نگاهی چو عذر خواه تو گردم
هزار بار به گرد سر نگاه تو گردم
...