نخست آنکس که شد در بند انکار از محتشم کاشانی غزل 37
1. نخست آنکس که شد در بند انکار تو من بودم
ولی آن کس که گشت اول گرفتار تو من بودم
...
1. نخست آنکس که شد در بند انکار تو من بودم
ولی آن کس که گشت اول گرفتار تو من بودم
...
1. دو روزی شد که با هجران جانان صحبتی دارم
درین کار آزمودم خویش را خوش طاقتی دارم
...
1. دانسته باش ای دل کزان نامهربانت میبرم
گر باز نامش میبری بیشک زبانت میبرم
...
1. چراغ خود دگر در بزم او بینور میبینم
بهشتی دارم اما دوزخی از دور میبینم
...
1. بود دی در چمن ای قبلهٔ حاجتمندان
دل ز هجر تو و وصل دگران در زندان
...
1. بیرون شدم از بزمت ای شمع صراحی گردنان
هم دشمنی کردم به خود هم دوستی با دشمنان
...
1. کسی هم بوده کز شوخی بزور یک نظر کردن
تواند صد هزاران خانه را زیر و زبر کردن
...
1. چند چشمت بسته بیند چشم سرگردان من
چشم بگشا ای بلاگردان چشمت جان من
...
1. گدای شهر را دانسته خلقی پادشاه من
وزین شهرم سیهرو کرده چشم روسیاه من
...
1. اگر خواهی دعای من کنی بر مدعای من
بگو بیمار عشق من شود یارب فدای من
...
1. دلم آزاد از دامش نمیگردد چه دامست این
زبانم کوته از نامش نمیگردد چه نام است این
...
1. در حلقه بتان است سر حلقه آن پری رو
در گوش حلقه زر بر دوش حلقه مو
...