1 سخن درست بگویم اگرچه میترسم که آتش از دهنم سر برآرد از اعراض
2 به غیر عهد نهان نیستی ازو دیدم که بر محبت ما بیدریغ زد مقراض
1 هان ای دل هجران گزین در جلوه است آن مه دگر تشریف استغنا مکن بر قد من کوته دگر
2 ای فتنه میانگیزی از رفتار او گرد بلا خوش میکشی میل فسون در چشم این گمره دگر
3 چاه ز نخدانش ببین ای دیده و کاری مکن کاندر ته آن چه فتدجان من بی ته دگر
4 دزدیده میبینی دلا رخسار طاقت سوز او این آتش رخشان شرر میسوزدت باالله دگر
1 یارب چه مهر خوبان حسن از جهان برافتد گیرد بلا کناری عشق از میان برافتد
2 دهر آتشی فروزد کابی بر آن توان زد داغ درون نماند سوز نهان برافتد
3 عشق از تنزل حسن گردد به خاک یکسان نام و نشان عاشق زین خاکدان برافتد
4 رخسار عافیت را کایام کرده پنهان باد امان بجنبد برقع از آن برافتد
1 الهی تا ز حسن و عشق در عالم نشان باشد به کام عشق بازان شاه حسنت کامران باشد
2 الهی خلعت حسنت که جیبش ظاهر است اکنون ظهور دامنش تا دامن آخر زمان باشد
3 الهی تا ز باغ حسن خیزد نخل استغنا تذر و عصمتت را برترین شاخ آشیان باشد
4 الهی تا هوس باشد کنار و بوس طالب را شه حسن تو را تیغ تغافل در میان باشد
1 این منم کز عصمت دل در دلت جا کردهام این منم کز عشق پاک این رتبه پیدا کردهام
2 این منم کز پاکبازی چشم هجران دیده را قابل نظاره آن روی زیبا کردهام
3 این منم کز عین قدرت دیدهٔ اغیار را بینصیب از توتیای خاک آن پا کردهام
4 این منم کز صیقل آئینهٔ صدق و صفا در رخت آثار مهر خود هویدا کردهام
1 گرچه دیدم بر عذار عصمتت خال گناه چشم از رویت نبستم روی چشم من سیاه
2 کم نگه کردم که رویت را ندیدم سوی غیر غیرتم بنگر که دیگر میکنم سویت نگاه
3 مدعی سررشتهٔ وصلت به چنگ آورده است هست زلف در همت اینک به این مغنی گواه
4 غیر پر کید و تو بیقید و من از مجلس برون جز خدا دیگر که پاس عصمتت دارد نگاه
1 بهر تسخیر دلم پادشهی تازه رسید فکر خود کن که سپه بر در دروازه رسید
2 عشق زد بر در دل نوبت سلطان دگر کوچ کن کوچ که از صد طرف آوازه رسید
3 شهر دل زود بپرداز که از چار طرف لشگری تازه برون از حد و اندازه رسید
4 مژده محمل مه کوکبهای میآرند از درون رخش برون تاز که جمازه رسید
1 بترس از آن که درآرد سر از دهان من آتش به جانب تو کشد شعله از زبان من آتش
2 بترس از آن که ز آمیزشت به چرب زبانان شود زبانهکش از مغز استخوان من آتش
3 بترس از آن که چه باران لطف بر همه باری به برق آه زند در دل تو جان من آتش
4 بترس از آن که ز حرف حریف سوز نوشتن به جانب تو زند در قلم بنان من آتش
1 وصل چون شد عام از هجران بود ناخوشترک خاک هجران بر سر وصلی که باشد مشترک
2 کی نشیند در زمان وصل بر خاطر غبار گر نه بیزد خاک شرکت بر سر عاشق فلک
3 وصل نامخصوص یار آدم کش است ای همدمان خاصه یاری کش بود حسن پری خلق ملک
4 یار را با غیر دیدن مرگ اهل غیرت است غیر بیغیرت درین معنی کسی را نیست شک
1 نمیگفتم که خواهد دوخت غیرت چشمم از رویت نمیگفتم که خواهد بست همت رختم از کویت
2 نمیگفتم کمند سرکشی بگسل که میترسم دل من زین کشاکش بگسلد پیوند از مویت
3 نمیگفتم نگردان قبلهٔ بد نیتان خود را وگرنه روی میگردانم از محراب ابرویت
4 نمیگفتم سخن دربارهٔ بدگوهران کم گو که دندان میکنم یکباره از لعل سخنگویت