1 این منم کز عصمت دل در دلت جا کردهام این منم کز عشق پاک این رتبه پیدا کردهام
2 این منم کز پاکبازی چشم هجران دیده را قابل نظاره آن روی زیبا کردهام
3 این منم کز عین قدرت دیدهٔ اغیار را بینصیب از توتیای خاک آن پا کردهام
4 این منم کز صیقل آئینهٔ صدق و صفا در رخت آثار مهر خود هویدا کردهام
1 هرگز از زلف کجت بیپیچ و تابی نیستم صید این دامم از آن بیاضطرابی نیستم
2 گرچه هستم در بهشت وصل ای حوری نژاد چون قرینم با رقیبان بیعذابی نیستم
3 دی که بهر قتل میکردی شمار عاشقان من یقین کردم که پیشت در حسابی نیستم
4 تا عتابت باشد از حلمم دل خوش که من مرغ آتشخوارهام قانع به آبی نیستم
1 منم شکسته نهال ریاض عشق و گلی ز دهر میکند امسال غالبا بیخم
2 به زخم ناوک او چون شوم شهید کنید شهید ناوک شاطر جلال تاریخم
1 به خوبی ذرهای بودی چه در کوی تو جا کردم به دامن گرم آتشپارهای اما خطا کردم
2 منت دادم به کف شمشیر استغنا که افکندی تن اهل وفا در خون ولی بر خود جفا کردم
3 تو خود آئینهای بودی ولی ماه جمالت را من از فیض نظر آئینهٔ گیتی نما کردم
4 بلای خلق بودی اول ای سرو سهی بالا منت آخر بلائی از بلاهای خدا کردم
1 منم کز دل وداع کشور امن و امان کردم ز ملک وصل اسباب اقامت را روان کردم
2 منم کانداختم در بحر هجران کشتی طاقت رسیدم چون به غرقاب بلا لنگر گران کردم
3 منم کاورد کوه محنتم چون زور بر خاطر تحمل را به آن طاقت شکن خاطرنشان کردم
4 منم کاویخت چون هجران کمان خویش از دعوی بزور صبر جرات در شکست آن کمان کردم
1 به دعوی آمده ترکی که صید خود کندم دل از تو میکنم ای بت خدا مدد کندم
2 مرا تو کشتهای و بر سرم ستاده کسی که یک فسون ز لبش زنده ابد کندم
3 عجب که با همه عاشق کشی حسد نبری که آن مسیح نفس روح در جسد کندم
4 مرا زیاده ز حد کرده است با خود نیک رسیده کار به آن هم که با تو بد کندم
1 نخست آنکس که شد در بند انکار تو من بودم ولی آن کس که گشت اول گرفتار تو من بودم
2 زدند از من حریفان بیشتر لاف خریداری ولی اول کسی کامد به بازار تو من بودم
3 به سیم و زر طلبکار تو گردیدند اگر جمعی کسی کوشد به جان و سر خریدار تو من بودم
4 من اول از تو کردم احتراز اما اسیری هم که کرد آخر سر خود در سر و کار تو من بودم
1 دو روزی شد که با هجران جانان صحبتی دارم درین کار آزمودم خویش را خوش طاقتی دارم
2 به حال مرگ باشد هرکه دور افتد ز غمخواری من از دلدار دور افتادهام خوش حالتی دارم
3 از آن کو رخت بستم وز سگ او خواستم همت کنون چون سگ پشیمان نیستم چون همتی دارم
4 شبم بیزلف او صد نیش عقرب نیست در بستر چو چشم دیر خواب خویش مهد راحتی دارم
1 دانسته باش ای دل کزان نامهربانت میبرم گر باز نامش میبری بیشک زبانت میبرم
2 با شاهد دلجوی غم دست وفا کن در کمر کامروز یا فردا از آن نازک میانت میبرم
3 چون از چمن نخل جوان برد به زحمت باغبان با ریشهٔ پیوند جان از وی جنانت میبرم
4 مردانه دندان سخت کن وز تیغ هجران سر مکش گر سخت جانی تا ابد زان دلستانت میبرم
1 چراغ خود دگر در بزم او بینور میبینم بهشتی دارم اما دوزخی از دور میبینم
2 به خشم است آن مه از غیر و نشان تیر خوفم من که در دستش کمان خشم را پرزور میبینم
3 نگه ناکردنش در غیر خرسندم چسان سازد که من میل نگه زان نرگس مخمور میبینم
4 به ساحل گر روم بهتر که دریای وصالش را ز طوفانی که دارد در قفا پرشور میبینم