1 آزردهام به شکوه دل دلستان خود کو تیغ که انتقام کشم از زبان خود
2 تیغ زبان برو چو کشیدم سرم مباد چون لاله گر زبان نکشم از دهان خود
3 انگیختم غباری و آزردمش به جان خاکم به سر ببین که چه کردم به جان خود
4 از غصهٔ درشتی خود با سگان او خواهم به سنگ نرم کنم استخوان خود
1 نخست آنکس که شد در بند انکار تو من بودم ولی آن کس که گشت اول گرفتار تو من بودم
2 زدند از من حریفان بیشتر لاف خریداری ولی اول کسی کامد به بازار تو من بودم
3 به سیم و زر طلبکار تو گردیدند اگر جمعی کسی کوشد به جان و سر خریدار تو من بودم
4 من اول از تو کردم احتراز اما اسیری هم که کرد آخر سر خود در سر و کار تو من بودم
1 دو روزی شد که با هجران جانان صحبتی دارم درین کار آزمودم خویش را خوش طاقتی دارم
2 به حال مرگ باشد هرکه دور افتد ز غمخواری من از دلدار دور افتادهام خوش حالتی دارم
3 از آن کو رخت بستم وز سگ او خواستم همت کنون چون سگ پشیمان نیستم چون همتی دارم
4 شبم بیزلف او صد نیش عقرب نیست در بستر چو چشم دیر خواب خویش مهد راحتی دارم
1 یزک سپاه هجران که نمود پیشدستی عجب ارنگون نسازد علم سپاه هستی
2 ز می فراق بوئی شده آفت حضورم چه حضور ماند آن دم که رسد زمان مستی
3 عجب است اگر نمیرم که چو شمع در گدازم ز بلند شعله وصلی که نهاده روبه پستی
4 چه کنی امیدوارم به بقای صحبت ای گل تو که پای بر صراحی زدی و قدح شکستی
1 روی ناشسته چو ماهش نگرید چشم بیسرمهٔ سیاهش نگرید
2 بر سر سرو ملایم حرکات جنبش پر کلاهش نگرید
3 نگهش با من و رویش با غیر غلط انداز نگاهش نگرید
4 مهر من گشته یکی صد ز خطش اثر مهر و گیاهش نگرید
1 آن که شد تا حشر لازم صبر در هجران او مرگ بر من کرد آسان درد بی درمان او
2 من که بی او زنده تا یک روز دیگر نیستم چون نباشم تا ابد در دوزخ حرمان او
3 دارم اندر پیش از دوری ره مشکل که هست در عدم ماوا گرفتن منزل آسان او
4 من گریبان چاکم از یکروزه هجران وای اگر تا ابد کوته بماند دستم از دامان او
1 گشت دیگر پای تمکینم سبک در راه او صبر بی لنگر شد از شوق تحمل گاه او
2 داد شاه غیرتم تشریف استغنا ولی راست برقدم نیامد خلعت کوتاه او
3 شوق او را خفت تمکین من در خاطر است من گرانی چون کنم برعکس خاطرخواه او
4 دل به حکم خویش میباشد چو غالب شد هوس گرچه عمری اورعیت بود و غیرت شاه او
1 دگر از بهر من زد دار عبرت سرو بالائی حریفان میکنید امروز یا فردا تماشائی
2 دگر خواهند دید احباب در بازار رسوائی دوان عریان تنی ژولیده موئی وحشی آسائی
3 دگر دیوانهای از بند خواهد جست پر وحشت کزو در هر سر کو سر زند شوری و غوغائی
4 دگر گرینده چشمی خواهد از سیلاب رانیها زهر تفتنده دشت انگیخت شورانگیز دریائی
1 چو دلگشای رقیبان شوی به لطف نهانی زبان بنده ببندی به التفات زبانی
2 چو تیر غمزه نهی در کمان کشی همه بر من ولی کنی به توجه دل رقیب نشانی
3 چو تیغ ناز کشی منتش کشم من غافل ولی به علم نظر زخم بر رقیب رسانی
4 چو دلبری کنی آغاز من نخست دهم دل ولی تو سنگ دل اول دل رقیب ستانی
1 منم کز دل وداع کشور امن و امان کردم ز ملک وصل اسباب اقامت را روان کردم
2 منم کانداختم در بحر هجران کشتی طاقت رسیدم چون به غرقاب بلا لنگر گران کردم
3 منم کاورد کوه محنتم چون زور بر خاطر تحمل را به آن طاقت شکن خاطرنشان کردم
4 منم کاویخت چون هجران کمان خویش از دعوی بزور صبر جرات در شکست آن کمان کردم