1 بود دی در چمن ای قبلهٔ حاجتمندان دل ز هجر تو و وصل دگران در زندان
2 پر گره گشت درونم ز تحمل چون مار بر جگر به سکه در آن حبس فشردم دندان
3 صد تن آنجا به نشاط و ز فراق تو مرا غصه چندان که نخواهی و الم صد چندان
4 کام پر زهر و جگر پر نمک و دل پرخون مینمودم به حریفان لب خود را خندان
1 بیرون شدم از بزمت ای شمع صراحی گردنان هم دشمنی کردم به خود هم دوستی با دشمنان
2 دامنفشان رفتم برون زین انجمن وز غافلی نقد وصالت ریختم در دامن تر دامنان
3 چون رفتم از مجلس برون غافل ز ارباب غرض کارم به یکدم ساختند آن فتنه در بزم افکنان
4 از نیم شب برگشتنم یاران به طعن و سرزنش ز انگیز آن ابرو کمان بر جان من ناوک زنان
1 کسی هم بوده کز شوخی بزور یک نظر کردن تواند صد هزاران خانه را زیر و زبر کردن
2 کسی هم بوده کز مردم اگر عالم شود خالی تواند در دل جن و ملک مهرش اثر کردن
3 کسی هم بوده از دلها اگر نبود اثر پیدا تواند تیر عشقش از دل خارا گذر کردن
4 کسی هم بوده کز عشاق چون یک زنده نگذارد تواند مردهٔ افسرده را خون در جگر کردن
1 چند چشمت بسته بیند چشم سرگردان من چشم بگشا ای بلاگردان چشمت جان من
2 جان مردم را خراشید آن که حک کرد از جفا حرف راحت را ز برگ نرگس جانان من
3 تا چرا چشم تو پرخون باشد و از من پرآب میشود کور از خجالت چشم خونافشان من
4 گشت مژگان تو یکدم خون چکان وز درد آن مانده تا روز قیامت خونفشان مژگان من
1 گدای شهر را دانسته خلقی پادشاه من وزین شهرم سیهرو کرده چشم روسیاه من
2 چرا آن تیره اختر کز برای یکدرم صدجا رخ خود زرد سازد مردمش خوانند ماه من
3 کسی کو خرمن تمکین دهد بر باد بهر او چرا در زیر کوه غم بود جسم چو کاه من
4 به سنگم سر مکوب ای همنشین تا آستان او که از پای کسان فرسوده نبود سجدهگاه من
1 اگر خواهی دعای من کنی بر مدعای من بگو بیمار عشق من شود یارب فدای من
2 اگر عمرم نمانده است ای پسر بادا بقای تو دگر مانده است بر عمر تو افزاید خدای من
3 به یاران این وصیت میکنم کز تیغ جور تو چو گردم کشته دامانت نگیرند از برای من
4 به تیغ بی دریغم چون کشد جلاد عشق تو چو گوئی حیف از آن مسکین همین بس خونبهای من
1 دلم آزاد از دامش نمیگردد چه دامست این زبانم کوته از نامش نمیگردد چه نام است این
2 گر آید روز روشن ور رود دور از رخ و زلفش نه من یابم که صبح است آن نه دل داند که شامست این
3 به کامم روز و شب در عاشقی اما به کام که به کام آن که جان مییابد از مرگم چه کام است این
4 تو گرم عیش با غیر و مرا هر لحظه در خاطر که میسوزد دلت بر من چه سوداهای خام است این
1 در حلقه بتان است سر حلقه آن پری رو در گوش حلقه زر بر دوش حلقه مو
2 زلفش گزنده عقرب کاکل کشنده افعی قامت چمنده شمشاد نرگس جهنده آهو
3 لعل تو نقل و باده حرف تو تلخ و شیرین روی تو آب و آتش چشم تو ترک و هندو
4 صد رنگ بوالعجب هست در حسن لیک از آنها بالاتر از سیاهیست بالای چشمت ابرو
1 آن که شد تا حشر لازم صبر در هجران او مرگ بر من کرد آسان درد بی درمان او
2 من که بی او زنده تا یک روز دیگر نیستم چون نباشم تا ابد در دوزخ حرمان او
3 دارم اندر پیش از دوری ره مشکل که هست در عدم ماوا گرفتن منزل آسان او
4 من گریبان چاکم از یکروزه هجران وای اگر تا ابد کوته بماند دستم از دامان او
1 گشت دیگر پای تمکینم سبک در راه او صبر بی لنگر شد از شوق تحمل گاه او
2 داد شاه غیرتم تشریف استغنا ولی راست برقدم نیامد خلعت کوتاه او
3 شوق او را خفت تمکین من در خاطر است من گرانی چون کنم برعکس خاطرخواه او
4 دل به حکم خویش میباشد چو غالب شد هوس گرچه عمری اورعیت بود و غیرت شاه او