هان ای دل هجران گزین در از محتشم کاشانی غزل 25
1. هان ای دل هجران گزین در جلوه است آن مه دگر
تشریف استغنا مکن بر قد من کوته دگر
...
1. هان ای دل هجران گزین در جلوه است آن مه دگر
تشریف استغنا مکن بر قد من کوته دگر
...
1. بترس از آن که درآرد سر از دهان من آتش
به جانب تو کشد شعله از زبان من آتش
...
1. سخن درست بگویم اگرچه میترسم
که آتش از دهنم سر برآرد از اعراض
...
1. داردم در زیر تیغ امروز جلاد فراق
تا چه آید بر سرم فردا زبیداد فراق
...
1. وصل چون شد عام از هجران بود ناخوشترک
خاک هجران بر سر وصلی که باشد مشترک
...
1. چون من کجاست بوالعجبی در بسیط خاک
آب حیات بر لب و از تشنگی هلاک
...
1. این منم کز عصمت دل در دلت جا کردهام
این منم کز عشق پاک این رتبه پیدا کردهام
...
1. هرگز از زلف کجت بیپیچ و تابی نیستم
صید این دامم از آن بیاضطرابی نیستم
...
1. منم شکسته نهال ریاض عشق و گلی
ز دهر میکند امسال غالبا بیخم
...
1. به خوبی ذرهای بودی چه در کوی تو جا کردم
به دامن گرم آتشپارهای اما خطا کردم
...
1. منم کز دل وداع کشور امن و امان کردم
ز ملک وصل اسباب اقامت را روان کردم
...
1. به دعوی آمده ترکی که صید خود کندم
دل از تو میکنم ای بت خدا مدد کندم
...