7 اثر از غزلیات از رسالهٔ جلالیه در دیوان اشعار محتشم کاشانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات از رسالهٔ جلالیه در دیوان اشعار محتشم کاشانی شعر مورد نظر پیدا کنید.
خانه / آثار محتشم کاشانی / دیوان اشعار محتشم کاشانی / غزلیات از رسالهٔ جلالیه در دیوان اشعار

غزلیات از رسالهٔ جلالیه در دیوان اشعار محتشم کاشانی

1 گدای شهر را دانسته خلقی پادشاه من وزین شهرم سیه‌رو کرده چشم روسیاه من

2 چرا آن تیره اختر کز برای یکدرم صدجا رخ خود زرد سازد مردمش خوانند ماه من

3 کسی کو خرمن تمکین دهد بر باد بهر او چرا در زیر کوه غم بود جسم چو کاه من

4 به سنگم سر مکوب ای همنشین تا آستان او که از پای کسان فرسوده نبود سجده‌گاه من

1 بخت چون بر نقد دولت سکهٔ اقبال زد بخت چون بر نقد دولت سکهٔ اقبال زد

2 جسم خاکی شد سپند و بستر آتش آن زمان کان گران تمکین در این مضطرب احوال زد

3 طایر گرم آشیان خواب از وحشت پرید فتنهٔ تیری از کمین بر مرغ فار غبال زد

4 ساقی دولت به دستم ساغری پر فیض داد مطرب عشرت به گوشم نغمهٔ پر خال زد

1 دل می‌شود هر روز خون تا او ز دل بیرون شود امروز هم شد اندکی فردا ندانم چون شود

2 اشکی که می‌دارم نهان از غیرت اندر چشم‌تر که برکشایم یک زمان روی زمین جیحون شود

3 گر من به گردون سر دهم دود تنور صبر را از ریزش اشک ملک صد رخنه در گردون شود

4 خون در دلم رفت آنقدر از راز نازک پرده کش پرده از هم می‌درد گر قطره‌ای افزون شود

1 در عین وصل جز من راضی به مرگ خود کیست صد رشک تا سبب نیست با خود درین صدد کیست

2 یاران مدد نمودند در صلح غیر با او اکنون کسی که در جنگ ما را کند مدد کیست

3 حرفی که گر بگویم گردد سیه زبانم جز خامه آن که با او گوید بشد و مد کیست

4 آن کس که کرده صد جا بدگوئی تو نیک است ای بد ز نیک نشناس گر نیک اوست بد کیست

1 هر کجا حیرانم اندر چشم گریانم توئی روی در هرکس که دارم قبلهٔ جانم توئی

2 گرچه در بزم دگر شبها چو شمعم در گداز آن که هر دم می‌کشد از سوز پنهانم توئی

3 گرچه هستم موج خور در بحر شوق دیگری آن که از وی غرقه صد گونه طوفانم توئی

4 گرچه خالی نیست از سوز بت دیگر دلم آن که آتش می‌زند در ملک ایمانم توئی

1 حسن تو چند زینت هر انجمن بود روی تو چند آینهٔ مرد و زن بود

2 تیر نظر به غیر میفکن که هست حیف شیرافکن آهوی تو که روبه فکن بود

3 لطفی ندید غیر که مخصوص او نبود لطفی به من نمای که مخصوص من بود

4 ای در بر رقیب چو جان مانده تا به کی جان هزار دل شده در یک بدن بود

1 مهی برفت ازین شهر و شور شهر دگر شد که از غروب و طلوعش دو شهر زیر و زبر شد

2 ازین دیار سفر کرد و کشت اهل وفا را در آن دیار ستاد و بلای اهل نظر شد

3 ز سیل فرقتش این بوم جای سیل شد ارچه ز برق طلعتش آن خطه هم محل خطر شد

4 ز بلدهٔ که عنان تافت غصه تاخت به آنجا به کشوری که وطن ساخت عاقبت به سفر شد

1 چون من کجاست بوالعجبی در بسیط خاک آب حیات بر لب و از تشنگی هلاک

2 دارم ز پاک دامنی اندر محیط وصل حال کسی که سوخته باشد ز هجر پاک

3 آن می که می‌دهندم و من در نمی‌کشم ریزم اگر به خاک شود مرده نشاء ناک

4 در دست وصل سوزن تدبیر روز و شب دل ز احتراز کرده نهان جیب چاک چاک

1 چون جلوه‌گر گردد بلا از قامت فتان تو صد ره کنم در زیر لب خود را بلاگردان تو

2 در جلوهٔ تو نازک میان کوشیده بهر من به جان من کرده در زیر زبان جان را فدای جان تو

3 در رقص هرگه بسته‌ای زه بر کمان دلبری من تیر نازت خورده و گردیده‌ام قربان تو

4 چون رفته‌ای دامن‌کشان من از تخیل سوده‌ام بر پرده‌های چشم خود منت کشان دامان تو

1 در حلقه بتان است سر حلقه آن پری رو در گوش حلقه زر بر دوش حلقه مو

2 زلفش گزنده عقرب کاکل کشنده افعی قامت چمنده شمشاد نرگس جهنده آهو

3 لعل تو نقل و باده حرف تو تلخ و شیرین روی تو آب و آتش چشم تو ترک و هندو

4 صد رنگ بوالعجب هست در حسن لیک از آنها بالاتر از سیاهیست بالای چشمت ابرو

آثار محتشم کاشانی

7 اثر از غزلیات از رسالهٔ جلالیه در دیوان اشعار محتشم کاشانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات از رسالهٔ جلالیه در دیوان اشعار محتشم کاشانی شعر مورد نظر پیدا کنید.