1 نسیم روح فزا از دیار دوست رسید که کشتگان غم هجر را روان بخشید
2 بهار آمد و بهر نثار مقدم او فشاند ابر بهاری زدیده مروارید
3 و عارض و خط دلجوی دوست سبزه و گل به شاخسار شکفت و زجویبار دمید
4 قدح نهاده به کف لاله شد به طرف چمن زمان عشرت و فصل گل است و دور نبید
1 کجا است زنده دلی کاملی مسیح دمی که فیض صحبتش از دل برد غبار غمی
2 خلیل بت شکنی کو که نفس دون شکند که نیست در حرم دل به غیر او صنمی
3 ز کید چرخ در آن دور گشت نوبت ما که نیست ساقی ایام را سر کرمی
4 زمانه خرمن دانش نمی خرد به جوی بهای گنج هنر را نمی دهد درمی
1 سر رفت و دل هوی تو بیرون زسر نکرد ترک طلب نگفت و خیال دگر نکرد
2 چشمم سپید شد به ره انتظار و باز از گرد رهگذار تو قطع نظر نکرد
3 به گذشت عمر و سروقد من دمی زمهر بر جویبار دیده ی گریان گذر نکرد
4 شمع وجود بی مه رویش نداد نور نخل حیات بی قد سروش ثَمر نکرد
1 دلم که بود زآلایش طبیعت پاک گرفته گرد کدورت از این نشیمن خاک
2 مَلول گشتم از این همرهان سست عنان کجا است راه نوردی مُجرّدی چالاک
3 اگر از این تن خاکی سفر کنی ای دل نخست گام نهی پای بر سر افلاک
4 بلند و پست جهان ای رفیق بسیار است گهی به چرخ برد که گذارت برخاک
1 حدیث موی تو نتوان به عمر گفتن باز از آن که عمر شود کوته و حدیث دراز
2 به راه عشق تو انجام کار تا چه شود برفت در سر این کار هستیم زآغاز
3 به طاق دلکش آن ابروان محرابی که دور از تو نباشد مرا حضور نماز
4 اگر نه از دل من رسم سوختن آموخت چرا دمی نکند شمع، ترک سوز و گداز
1 آن قوی پنجه که آزردن دل ها است فَنَش الفتی هست نهان با دل غمگین مَنش
2 جان رسیده به لب از دوری جان بخش لبش دل به تنگ آمده از حسرت نوشین دهنش
3 آن که می گفت بود حاصل ایام دمی گشت زانفاس خوش دوست مُبَرهَن سخنش
4 هر که دارد چو تو زیبا رخ و نیکو قامت نیست حاجت به گل گلشن و سرو چمنش
1 ای لعبت فَرّخ رخ فرخنده شمایل دل ها به تو مشتاق و روان ها به تو مایل
2 افتاده ی تیر نگهت عارف و عامی دلداده ی چشم سهیت عالم و جاهل
3 بر پای دل از سلسله ی موی تو زنجیر بر گردن جان از سر زلف تو سلاسل
4 از جور غم هجر تو دست همه بر سر در خاک سر کوی تو پای همه در گِل
1 پی خرابی دل سیل عشق بنیان کن رسید و کند زبنیان بنای هستی من
2 اگر چه کرد خرابم خوشم که می دانم پی عمارت جان بود این خرابی تن
3 حجاب چهره ی جانان وجود خاکی تو است بر این حجاب شراری زبرق غیرت زن
4 مقیّدان طبیعت اسیر جاویدند خوشا به حالت آزادگان قید شکن
1 ز رنگ هستی خود ساده ساز لوح ضمیر گرت هوا است که گردد زغیب نقش پذیر
2 به راه پر خطر عشق پا منه که آنجا گذار بر دم تیغ است و راه بر سر تیر
3 به زندگانی عشاق، دل مرا سوزد که هست یاورشان درد و غم معین و ظهیر
4 از آن به حال مجانین عشق رشک برم که هست سلسله ی زلف یارشان زنجیر