1 اگر زنطقه ی موهوم، آمده دهنی دهان تو است در آن نقطه هم بود سخنی
2 نمود لعل تو اثبات ذات جوهر فرد روا است بوسه زدن بر چنین لب و دهنی
3 ستاره سان همه چشم فلک صفت همه گوش که بینم آن دهن و بشنوم از آن سخنی
4 لطیف پیکر او، زآن نداشت سایه که بود زجان زنده دلانش لطیف تر بدنی
1 درخور حمد و ثنا بار خدایی است کریم که ز خوان کَرَمش بهره بَرد دیو رجیم
2 نیک و بد را ننمود از در احسان محروم سلطنت داد به فرعون و نبوت به کلیم
3 آیت بخشش او نقد روان است و خرد چشم بیننده و گوش شنوا قلب سلیم
4 احد است و صمد و لم یلد و لم یولد حاکم منتقم و عادل و علّام و حکیم
1 ای دل به یمن سلطنت فقر، شاه باش بی پا و سرپناه سریر و کلاه باش
2 با نیستی بساز و غم بیش و کم مخور بر بیش و کم هر آن چه بود پادشاه باش
3 تا کی سپید جامه توان بود و دل سیاه؟ یک چند دل سپید و مرقع سیاه باش
4 طی طریق پرخطر عشقت آرزو است وارسته از دو کون، چو مردان راه باش
1 ای چهر بر فروخته ات، لاله زار عمر بازآ که بی رخ تو خزان شد بهار عمر
2 عمرت دراز باد که آمد طرب فزا با یاد روی و موی تو لیل و نهار عمر
3 سرو و گلی نیامده چون عارض و قدت در گلشن زمانه و در جویبار عمر
4 صبر و قرار عمر، تو بودی و بی تو رفت از کف زمام طاقت و صبر و قرار عمر
1 منم که شهره به سرگشتگی به هر کویم فتاده در خم چوگان عشق، چون گویم
2 هوای گلشن فردوس برده از خاطر نسیم روح فزا، خاک آن سر کویم
3 چنان ز خویش تهی گشته ام، ز جانان پر که گر ز پوست برآیم تمام خود اویم
4 عجب مدار اگر مشک بوی شد نَفَسم که همدم سر آن زلف عنبرین بویم
1 نیمه شب بر سرم آن خسرو شیرین آمد خفته بودم که مرا بخت به بالین آمد
2 آمد آن گونه که تقریر نمودن نتوان چون توان گفت به تن جان به چه آیین آمد
3 قامت افروخته افروخت رُخ طُرّه ی پَریش بهر یغمای دل عاشق مسکین آمد
4 تلخی زهر غم هجر به امید وصال به مذاق من سودازده شیرین آمد
1 یک دو روزی در کفم آن سیم ساق افتاده بود یاد آن ایام خوش، کین اتفاق افتاده بود
2 بهره ای کز عمر خود بردیم، این اوقات بود که اتفاق صحبت اهل وفاق افتاده بود
3 با خیالش بس که مشغولم ندانستم به عمر کی وصالش اتفاق و کی فراق افتاده بود
4 عَقد اُلفت نو عروس دهر با هرکس به بست از نخستین روز در فکر طلاق افتاده بود
1 به بزم قرب حجابی به غیر دوست ندیدم چو زین حجاب گذشتم به وصل دوست رسیدم
2 ز لوح دل چو زدودم غبار ظلمت کثرت جمال شاهد وحدت به چشم خویش بدیدم
3 ز کام خود بگذشتم به خواهش دل جانان رضای خاطر او بر مراد خویش گزیدم
4 ز غیر دوست رمیدن بود طریقه ی عاشق عجب مدار اگر من زخویشتن برمیدم
1 شهی که شیوه ی درویش پروری داند رموز سلطنت و سرّ سروری داند
2 بقای دولت آن شاه را بشارت باد که رسم معدلت و دادگستری داند
3 بماند نام نوشیروان زعدل به جای خلاف آن که بقا در ستمگری داند
4 ز تیر آه حذر کن که این خدنگ بلا گذشتن از سپر چرخ چنبری داند
1 یار برفت و دور از او، صبر و قرار شد زکف سیل سرشک از پیش، گشت روان به هر طرف
2 تا شده از نظر نهان، نقطه ی خال دلکشش دایره سان به دور دل، اندوه و غم کشیده صف
3 بی رخ و طُرّه ات مرا، ای مه آفتاب رو روز سیاه شد زغم، دیده سپید از أسف
4 مشعل آفتاب شد، تیره زدود آه من تا مه عرضت گرفت از خط مشک سا کلف