14 اثر از غزلیات در دیوان کمپانی محمدحسین غروی اصفهانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان کمپانی محمدحسین غروی اصفهانی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی

غزلیات در دیوان کمپانی محمدحسین غروی اصفهانی

1 ای تاب و توانم را برده رحمی بر این دل افسرده

2 برگی از گلشن خرم عمر باقی بود آن هم پژمرده

3 خوناب جگر از ساغر دل در فصل بهار غمت خورده

4 بیمار توایم و نه پرسیتی کاین غمزده به شد یا مرده

1 مست صهبای تو در هر گذری نیست که نیست زانکه سودای تو در هیچ سری نیست که نیست

2 سینه گنجینۀ عشق تو و از لخت جگر لعل رمانی و والا گهری نیست که نیست

3 همتی بدرقۀ راه من گمشده کن راه عشقست ز هر سو خطری نیست که نیست

4 نخل شکر بر تو زهر غم آورده ببار سرو آزاد ترا برگ و بری نیست که نیست

1 جانفشانی بکن ار می طلبی جانان را کس بجانان نرسد تا نفشاند جان را

2 روی بر خاک بنه تا که بر افلاک روی سر بده تا نگری سروری دوران را

3 ماه کنعان نرود بر فلک حشمت مصر تا نبیند الم چه، ستم زندان را

4 نوح را کشتی امید به ساحل نرسد تا نیابد غم غرق و خطر طوفان را

1 تا بی خبری ز ترانۀ دل هرگز نرسی به نشانۀ دل

2 روزانۀ نیک نمی بینی بی ناله و آه شبانۀ دل

3 تا چهره نگردد سرخ از خون کی سبزه دمد از دانۀ دل

4 از موج بلا ایمن گردی آنگه که رسی به کرانۀ دل

1 بریدم از همه پیوند و بر تو دل بستم بمهر روی تو با مهر و ماه پیوستم

2 مرا ز ساغر ابرویت آنچنان شوریست که بی تملق ساقی خراب و سرمستم

3 که آفتاب جمال تو دید و آب نشد؟ صواب نیست که با هستی تو من هستم

4 بپای بوس تو دارم سری ولی بی مغز دریغ از اینکه جز این بر نیاید از دستم

1 برقی از غمزۀ مستی زد آتش در خرمن هستی زد

2 تا فتنۀ آن رخ جلوه نمود بنیاد مرا چه شکستی زد

3 هندوی دو زلفش آشوبی در جان یگانه پرستی زد

4 رفتم که ببوسم پایش را از بی لطفی سر دستی زد

1 تا نخل امیدم را تو بری شیرین تر از این نبود ثمری

2 اندر نظر ارباب کمال حاشا که چه عشق بود هنری

3 در منطقه اش فلک الافلاک نبود جز حلقۀ مختصری

4 عشق است نشانۀ انسانی عشق اشت ممیز دیو و پری

1 ای شمع جهان افروز بیا وی شاهد عالم سوز بیا

2 ای مهر سپهر قلمرو غیب شد روز ظهور و بروز بیا

3 ای طائر سعد فرخ رخ امروز توئی فیروز بیا

4 روزم از شب تیره تر است ای خود شب ما را روز بیا

1 رموز عشق را جز عاشق صادق نمی داند حدیث حسن عذرا را بجز وامق نمی داند

2 مرا شوقی بود در دل که اظهارش بود مشکل چه راز است آنکه جز صاحبدل شائق نمی داند

3 علاج دردمند عشق صبر است و شکیبائی ز من بشنو، طبیب ماهر حاذق نمی داند

4 بلی سر حقیقت راز مردان طریقت جوی لسان عشق را البته هر ناطق نمی داند

1 تا گوهر عشق اندوخته ام چشم از همه عالم دوخته ام

2 تا با غم عشق تو ساخته ام همواره سراپا سوخته ام

3 تا سینۀ من سینای غم است چون نخلۀ طور افروخته ام

4 از دفتر عشق تو روز نخست دیباچۀ غم آموخته ام

آثار محمدحسین غروی اصفهانی

14 اثر از غزلیات در دیوان کمپانی محمدحسین غروی اصفهانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان کمپانی محمدحسین غروی اصفهانی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی