1 ای تاب و توانم را برده رحمی بر این دل افسرده
2 برگی از گلشن خرم عمر باقی بود آن هم پژمرده
3 خوناب جگر از ساغر دل در فصل بهار غمت خورده
4 بیمار توایم و نه پرسیتی کاین غمزده به شد یا مرده
1 مست صهبای تو در هر گذری نیست که نیست زانکه سودای تو در هیچ سری نیست که نیست
2 سینه گنجینۀ عشق تو و از لخت جگر لعل رمانی و والا گهری نیست که نیست
3 همتی بدرقۀ راه من گمشده کن راه عشقست ز هر سو خطری نیست که نیست
4 نخل شکر بر تو زهر غم آورده ببار سرو آزاد ترا برگ و بری نیست که نیست
1 جانفشانی بکن ار می طلبی جانان را کس بجانان نرسد تا نفشاند جان را
2 روی بر خاک بنه تا که بر افلاک روی سر بده تا نگری سروری دوران را
3 ماه کنعان نرود بر فلک حشمت مصر تا نبیند الم چه، ستم زندان را
4 نوح را کشتی امید به ساحل نرسد تا نیابد غم غرق و خطر طوفان را
1 تا بی خبری ز ترانۀ دل هرگز نرسی به نشانۀ دل
2 روزانۀ نیک نمی بینی بی ناله و آه شبانۀ دل
3 تا چهره نگردد سرخ از خون کی سبزه دمد از دانۀ دل
4 از موج بلا ایمن گردی آنگه که رسی به کرانۀ دل
1 بریدم از همه پیوند و بر تو دل بستم بمهر روی تو با مهر و ماه پیوستم
2 مرا ز ساغر ابرویت آنچنان شوریست که بی تملق ساقی خراب و سرمستم
3 که آفتاب جمال تو دید و آب نشد؟ صواب نیست که با هستی تو من هستم
4 بپای بوس تو دارم سری ولی بی مغز دریغ از اینکه جز این بر نیاید از دستم
1 برقی از غمزۀ مستی زد آتش در خرمن هستی زد
2 تا فتنۀ آن رخ جلوه نمود بنیاد مرا چه شکستی زد
3 هندوی دو زلفش آشوبی در جان یگانه پرستی زد
4 رفتم که ببوسم پایش را از بی لطفی سر دستی زد
1 تا نخل امیدم را تو بری شیرین تر از این نبود ثمری
2 اندر نظر ارباب کمال حاشا که چه عشق بود هنری
3 در منطقه اش فلک الافلاک نبود جز حلقۀ مختصری
4 عشق است نشانۀ انسانی عشق اشت ممیز دیو و پری
1 ای شمع جهان افروز بیا وی شاهد عالم سوز بیا
2 ای مهر سپهر قلمرو غیب شد روز ظهور و بروز بیا
3 ای طائر سعد فرخ رخ امروز توئی فیروز بیا
4 روزم از شب تیره تر است ای خود شب ما را روز بیا
1 رموز عشق را جز عاشق صادق نمی داند حدیث حسن عذرا را بجز وامق نمی داند
2 مرا شوقی بود در دل که اظهارش بود مشکل چه راز است آنکه جز صاحبدل شائق نمی داند
3 علاج دردمند عشق صبر است و شکیبائی ز من بشنو، طبیب ماهر حاذق نمی داند
4 بلی سر حقیقت راز مردان طریقت جوی لسان عشق را البته هر ناطق نمی داند
1 تا گوهر عشق اندوخته ام چشم از همه عالم دوخته ام
2 تا با غم عشق تو ساخته ام همواره سراپا سوخته ام
3 تا سینۀ من سینای غم است چون نخلۀ طور افروخته ام
4 از دفتر عشق تو روز نخست دیباچۀ غم آموخته ام