شیخ گفت مردان تن را یله کردهاند و بر یکجای ملازمت کردهاند و تن در دادهاند سالها برامید بوی این حدیث. ,
از شیخ سؤال کردند کی ای شیخ در نماز دست بر کجا نهیم شیخ گفت دست بر دل و دل بر حقّ جل جلاله. ,
شیخ گفت همه عنان و ران بسر کوی بایزید رسیدهاند عنان باز کشیدهاند، بایزید کو تا عنان قوی بیند؟ ,
شیخ را پرسیدند که بنده از وایست خود کی باز رهد؟ گفت آنگه کی خداوندش برهاند. این بجهد بنده نباشد بفضل و خداوندی وی بود و بصنع و بتوفیق وی. نخست وایست این حدیث در وی پدید آرد، آنگه در توبه بر وی بگشاید، آنگه در مجاهده افگند تا بنده جهد میکند، یک چند در آن جهد خود سرمیکشد پندارد کی از جایی میآید و یاکاری میکند پس از آن عاجز آید و راحت نیابد کی حایض است و آلوده است، آنگه بداند کی آن طاعتها بپنداشت کرده است توبه کند و بداند کی بتوفیق خداوند بوده است چون این بداند آنگه راه حقّ بدلش درآید آنگه در یقین بروی بگشایند، یک چندی میرود و از همه کسی هر چیزی فرا میستاند و خواریها بکشد و به یقین میداند کی این فراز کردۀ کیست آنگه شک از دلش برخیزد. پس در محبت بر وی بگشانید تا درآن دوستی یک چندی فرا نماید و در آن دوستی منی سر از مردم برزند و در آن منی ملامتها برپذیرد و ملامت این باشد کی هر چیزی پیش آید برپذیرد در دوستی خدای و از ملامت نیندیشد، پنداشتی در وی پدیدآید گوید من دوستدارم، در آن نیز یک چند بدود، از آن نیز برآید وبنه آساید و نیارامد و بداند کی خداوند را دوست میدارد و خداوند را با او فضلست این همه بدوستی و به فضل اوست نه بجهد ما، چون این همه بدید بیاساید، آنگاه در توحید بر وی بگشاید تا بداند و ببیند و شناساگرداندش تا بشناسد کی کارها بخداوندست جل جلاله اِنّما الاشیاء برحمةاللّه اینجا بداند کی همه اوست و همه و همه پنداشت است کی بدین خلق نهادست ابتلای ایشان را و بلای ایشان را و غلطیست کی بریشان میراند بجباری خویش برای آنکه صفت جباری اوراست، بنده بصفتهای او بیرون نگرد بداند کی خداوند اوست و آنچ خبر باشد عیانش میشود و معاینه میبیند ودر کردار خداوند نظاره میکند آنگاه به جمله بداند کی او را نرسد کی گوید من یا از من، اینجا درین مقام بنده را عجزی پدید آید و وایستها ازوی بیفتد، بنده آزاد وآسوده گردد، بنده آن خواهد کی او خواهد خواست، بنده رفت و بآسایش رسید، همه اوست و تو هیچ کس نیستی، اکنون همی گویی کی هیچ کس نهام اول کار میباید آنگه دانش کی تا بدانی هیچ چیز نمیدانی و بدانی که هیچ کس نۀ، این چنین آسان آسان نتوان دانست و این بتعلیم و تلقین بنه آید و این بسوزن بر نتوان دوخت و برشته بر نتوان بست، این عطای ایزدست، تعلیم حقّ میباید ذلِکَ مِمّا عَلَّمَنی رَبِّی اَلْرَّحْمنُ عَلَّمَ الْقُرآن. ثم قال الشیخ: جذب جذبة من الخلق الی معاینة الذات فحینئذ صار العلم عینا و العین کشفا و الکشف شهودا وجود اوصار خرسا و الحیوة موتا و انقطعت العبارات و انمحت الاشارات و انمحقّت الخصومات وتم الفناء و صح البقاء و زالت التعب و العناء وطاح الماء و الطین و بقی من لم یزل کما لم یزل حین لاحین قُلْ أَرأَیتُمْ اِنْ اَصْبَحَ مأُوکُمْ غَوراً فَمَنْ یَأْتِیکُمْ بِماءٍ مَعین. ,
شیخ گفت خلق از آن در رنجند کی کارها پیش از وقت میطلبند. ,
شیخ گفت ایزد تعالی در همه جایها حقّ خود راتبع حقّوق خلق گرداند و از کرم و فضل تقصیردر حقّ خود عفو کند و درگذارد و در حقّوق خلق روا ندارد برای آنکه رحمت صفت حقّست و عجز صفت خلق آنگه این بیت بگفت: ,
2 آری چنین کنند کریمان کی شاه کرد سوی رهی بچشم بزرگی نگاه کرد
شیخ در میان سخن روی به یکی کرد از قوم و گفت وحشتها از نفس است اگر اورا نکشی او ترا بکشد. ,
شیخ را روزی سؤال کردند کی یا شیخ ما الصدق و کیف السبیل الی اللّه؟ شیخ گفت: الصدق ودیعة اللّه فی عباده لیس للنفس فیه سبیل لان الصدق سبیل الی الحقّ واَبی اللّه ان یکون لصاحب النفس الیه سبیل. ,
شیخ گفت اگر کسی در مقامات بدرجۀ اعلی رسد و بر غیب مطلع شود کی او را پیری و استادی نبود، از وی هیچ چیز نیاید و هر حالت که ازمجاهدت خالی بود زیان آن بیش از سود بود. ,
شیخ گفت روزی در میان مجلس که: این تصوف عزّیست در ذُلّ، توانگریست در درویشی، خداوندیست دربندگی، سیریست در گرسنگی، پوشیدگیست در برهنگی، آزادیست در بندگی، زندگانیست در مرگ، شیرینیست در تلخی هرکه در این راه آید و بدین صفت نرود هر روز سرگردانتر باشد. ,