دو زلف تو صنما عنبر از مسعود سعد سلمان توصیفات 1
1. دو زلف تو صنما عنبر و تو عطاری
به عنبر تو همی حاجب اوفتد ما را
...
1. دو زلف تو صنما عنبر و تو عطاری
به عنبر تو همی حاجب اوفتد ما را
...
1. ز آب چشم من ای دوست روی و موی بشوی
که این چو برکه معبود توست و تو ترسا
...
1. رخ زرد کرد آن رخ رنگریز
که بالاش سروست و رخ آفتاب
...
1. ای بت پای کوب بازی گر
مایه نزهتی و اصل طرب
...
1. میزبان کرد مرا دوش بتم
آن گرانمایه تر از در خوشاب
...
1. آن را که ز عشق تو بلا نیست بلا نیست
آن را که ز هجر تو فنا نیست فنا نیست
...
1. آمد آن حور و دست من بربست
زدم استادوار دست به شست
...
1. زلف تو مگر جانا امید و نیازست
زیرا که چنین هر دو سیاه است و درازست
...
1. اندر تنور روی چو سوسن فرو بری
چون شمع و گل برآری بازار تنور راست
...
1. چو کوبی پای و چون گیری پیاله
تنت از لطف گردد همچو جانت
...
1. چشم تو اگر نیست چو نرگس چه خوری غم
بی دیده بسان سمن تازه شکفته ست
...
1. ای دلارام یار کشتی گیر
سینه تو ز سنگ آکنده ست
...