1 تا شد تمام منکسف آن آفتاب تو چون چرخ پر ستاره شد از اشک من کنار
2 آری چو آفتاب شود منکسف تمام از چرخ کوکبان همه گردند آشکار
1 آهخته چه داری مدام تیغت ای دوست بگو بر که کینه داری
2 ماند صنما غمزه و رخت را تیغ تو به تیزی و آبداری
3 مریخ شوی چون سلیح پوشی زهره شوی آنگه که می گساری
1 زمین مبر بسیار و مکن ازین پس چاه که چاه کندن ناید ز روی خوب سپید
2 بدان سبب که تو خورشیدی و روا نبود که روز روشن در زیر گل رود خورشید
1 ای آفتاب حسن تو را آفتاب سجده برد همچو من از آسمان
2 خردی تو و بزرگ تو را پایگاه سال تو اندک و تو بسیار دان
3 چو آفتاب خردی در چشم خلق لیکن رسیده نور تو در هر مکان
4 از فرقت تو بر من تاریک دهر در وصلت تو روشن بر من جهان
1 آهنین پوش ندیدم چو تو سرو نمدین خود ندیدم چو تو ماه
2 سرو را هرگز خربنده که دید ماه را دید کس از پشم کلاه
3 از ره راست بیفتاده ست آنک او تو را از پی خر دارد راه
1 ای دلارام یار کشتی گیر سینه تو ز سنگ آکنده ست
2 هر تنی کش برت زده ست آسیب همچو مارش ز هم پراکنده ست
3 که تواندت بر زمین افکند ماه را بر زمین که افکنده ست
1 بتا زهره آسمان جمالی چو زهره به من بر تو فرخنده فالی
2 کنار تو خالی نباشد ز بربط ز بربط نباشد بلی زهره خالی
1 ای روی تو باغ و باغبانی تو روی تو و باغ هر دو همچون هم
2 دانم که تو ابر و نم روا داری ز آن دیده چو ابر کرده ام پرنم
3 در باغ تو تا که باغبان باشی لاله بگه خزان نیاید کم
4 خرم شده باغ از تو چون جنت چون باغ تو باغ نیست در عالم
1 تو زاهدی و دو زلف تو آفتاب پرست به سجده اید شما هر دو درگه و بیگاه
2 چرا دو چشم تو دیبای لعل پوشیدست اگر نپوشند ای دوست زاهدان دیباه
3 ز راه گمشده را زاهدان به راه آرند تو باز مردم با راه را کنی بیراه
4 تو زاهدی ز چه رویست چشمک تو دژم تو عابدی ز چه معین است زلفک تو دو تاه
1 تازان درآمد از در میدانش چون ماه آسمان یکرانش
2 گوی و دلم دو کوی به پیشش در هر دو غمی ز زخم فراوانش
3 این گوی خسته از مژه چشمش وآن گوی جسته از سر چوگانش