1 دو زلف تو صنما عنبر و تو عطاری به عنبر تو همی حاجب اوفتد ما را
2 مرا فراق تو دیوانه کرد و سرگردان ز بهر ایزد دریاب مر مرا یارا
3 بمان بر تن من زلف عنبرینت که هست علاج مردم دیوانه عنبر سارا
1 ز آب چشم من ای دوست روی و موی بشوی که این چو برکه معبود توست و تو ترسا
2 گلوی وصل من از تیغ هجر خویش مبر که ذبح حیوان در مذهب تو نیست روا
1 رخ زرد کرد آن رخ رنگریز که بالاش سروست و رخ آفتاب
2 بشستش پس از رنگ آب دو چشم که شست آب هجران از آن هر دو خواب
3 بلی هر چه رنگش کند رنگ ریز از آن پس بشوید مر او را به آب
1 ای بت پای کوب بازی گر مایه نزهتی و اصل طرب
2 گشتن تو به آسمان ماند چون چنین باشد ای پسر نه عجب
3 گه گه از روی تو نماید رو گه گه از زلف تو نماید شب
1 میزبان کرد مرا دوش بتم آن گرانمایه تر از در خوشاب
2 مجلسی داشتم آراسته خوب از گل و نرگس و سیم و می ناب
3 چشم او نرگس و رخسارش گل زنخش سیب و لب لعل شراب
1 آن را که ز عشق تو بلا نیست بلا نیست آن را که ز هجر تو فنا نیست فنا نیست
2 سه بوسه همی خواهم منعم مکن ای دوست تو صوفیی و منع به نزد تو روا نیست
1 آمد آن حور و دست من بربست زدم استادوار دست به شست
2 ز نخ او به دست بگرفتم چون رگ دست من به شست بخست
3 گفت هشیار باش و آهسته دست هر جا مزن چو مردم مست
4 گفتم ار من به دست بگرفتم ز نخ ساده تو عذرم هست
1 زلف تو مگر جانا امید و نیازست زیرا که چنین هر دو سیاه است و درازست
2 بسته ست به جعد تو دل من نه عجب زآنک دلها همه در بسته امید و نیازست
1 اندر تنور روی چو سوسن فرو بری چون شمع و گل برآری بازار تنور راست
2 تا بر سر تنوری می ترسم از تو ز انک طوفان نوح گاه نخست از تنور خاست
1 چو کوبی پای و چون گیری پیاله تنت از لطف گردد همچو جانت
2 چنان گردی و پیچانی میان را ندارد استخوان گویی میانت
3 ز می گر چه تهی باشد پیاله نماید پر می از عکس رخانت