ای اصل سخا و رادی و داد از مسعود سعد سلمان قصیده 94
              1. ای اصل سخا و رادی و داد 
              بخل از تو خراب و جود آباد 
            
    
              1. ای اصل سخا و رادی و داد 
              بخل از تو خراب و جود آباد 
            
              1. این آتش مبارز و این باد کامگار 
              وین آب تیز قوت و این خاک مایه دار 
            
              1. جهان را چرخ زرین چشمه زرین می زند زیور 
              از آن شد چشمه خورشید همچون بوته زرگر 
            
              1. هم شب مست وار و عاشق وار 
              بودم از روی دوست برخوردار 
            
              1. آن ترجمان غیب و نماینده هنر 
              آن کز گمان خلق مر او را بود خبر 
            
              1. آمد فرج ما ز ستم های ستمکار 
              چون بوالفرج رستم آمد سر احرار 
            
              1. چرا باشم از آز خسته جگر 
              که هستم توانگر بدین شاخ زر 
            
              1. چون چرخ قادر آمد و چون دهر کامگار 
              خسرو علاء دولت سلطان روزگار 
            
              1. ای به قدر از برادران برتر 
              مر تو را شد برادر تو پدر 
            
              1. محمد ای به جهان عین فضل و ذات هنر 
              تویی اگر بود از فضل و از هنر پیکر 
            
              1. ای جهان را به راستی داور 
              ملک عدل ورز دین پرور