1 باد خزان روی به بستان نهاد کرد جهان باز دگرگون نهاد
2 شاخ خمیده چو کمان برکشید سر ما از کنج کمین برگشاد
3 از چمن دهر بشد ناامید هر گل نورسته که از گل بزاد
4 شاخک نیلوفر بگشاد چشم بید به پیشش به سجود ایستاد
1 ای بزرگی که دین و دولت را همه آثار تو به کار شود
2 هر زمان شادتر شود آن کس که به نامت به کارزار شود
3 گفته و کرده تو در عالم همه تاریخ روزگار شود
4 پشتوان کمال چون باید میخ حزم تو استوار شود
1 لعبتی را که صد هنر باشد شاید ار بر میان کمر باشد
2 نیست لعبت لطیف گر چه لطیف به بر عقل بی خطر باشد
3 او یکی شاه شد که ملکش را گفت ها لشکر و حشر باشد
4 قد او شعله ایست از دیدار که درو دود را اثر باشد
1 چو سوده دوده به روی هوا برافشانند فروغ آتش روشن ز دود بنشانند
2 سپهر گردان بس چشم ها گشاید باز که چشم های جهان را همه بخسبانند
3 از آن سبیکه زر کافتاب گویندش زند ستامی کانرا ستارگان خوانند
4 چنان گمان بودم کآسیای گردون را همی به تیزی بر فرق من بگردانند
1 دلم ز اندوه بی حد همی نیاساید تنم ز رنج فراوان همی بفرساید
2 بخار حسرت چون بر شود ز دل به سرم ز دیدگانم باران غم فرود آید
3 ز بس غمان که بدیدم چنان شدم که مرا ازین پس ایچ غمی پیش چشم نگراید
4 دو چشم من رخ من زرد دید نتوانست از آن به خون دل آن را همی بیالاید
1 دریغا جوانی و آن روزگار که از رنج پیری تن آگه نبود
2 نشاط من از عیش کمتر نشد امید من از عمر کوته نبود
3 ز سستی مرا آن پدید آمده ست درین مه که هرگز در آن مه نبود
4 سبک خشک شد چشمه بخت من مگر آب آن چشمه را ره نبود
1 بیچاره تن من که ز غم جانش برآمد از دست بشد کارش و از پای درآمد
2 هرگز به جهان دید کسی غم چو غم من کز سر شودم تازه چو گویم به سر آمد
3 آن داد مرا گردش گردون که ز سختی من زهر بخوردم به دهانم شکر آمد
4 وان آتش سوزنده مرا گشت که دوزخ در خواب بدیدم به دو چشمم شرر آمد
1 شهریارا کردگارت یار باد بنده تو گبند دوار باد
2 روز جاهت را سعادت نور باد شاخ ملکت را جلالت بار باد
3 عزم جزم تو به حل و عقد ملک چون ستاره ثابت و سیار باد
4 طبع و عقلت بحر لؤلؤ موج باد دست جودت ابر گوهربار باد
1 هر ساعتی ز عشق تو حالم دگر شود وز دیدگان کنارم همچون شمر شود
2 از چشم خون فشانم نشگفت اگر مرا از خون سر مژه چو سر نیشتر شود
3 راز من و تو اشگ دو چشم آشکار کرد زین راز دشمنان را ترسم خبر شود
4 ای حسن تو سمر به جهان زود حال ما چون حال عشق وامق و عذرا سمر شود
1 ز شاه بینم دل های اهل حضرت شاد هزار رحمت بر شاه و اهل حضرت باد
2 من این نشاط که دیدم ز خلق در غزنین بدید خواهم تا روز چند در بغداد
3 سپه کشیده و آراسته به داد جهان به دست حشمت بر کنده دیده بیداد
4 ابوالملوک ملک ارسلان بن مسعود خدایگان جهاندار شاه شاه نژاد