1 شاهی که پیر گشته جهان را جوان کند سلطان ابوالملوک ملک ارسلان کند
2 وان نامه کان به نام ملک ارسلان بود دست شرف از آن به تفاخر نشان کند
3 آن شهریار عدل کانصاف او همی عون روان روشن نوشیروان کند
4 آن شاه گنج بخش که از بیم جود او در کوه زر و سیم طبیعت نهان کند
1 از جور زمانه را جدا کرد با عدل به لطفش آشنا کرد
2 آن شاه که تخت مملکت را چون چشمه مهر پرضیا کرد
3 عادل ملکی که ایزد او را بر جمع ملوک پیشوا کرد
4 یاری کردش خدای بر ملک کو یاری دین مصطفی کرد
1 هزار خرمی اندر زمانه گشت پدید هزار مژده ز سعد فلک به ملک رسید
2 که شاه شرق ملک ارسلان بن مسعود عزیز خود را اندر هزار ناز بدید
3 سپهر قدری شاهی که وهم آدمیان هزار جهد بکرد و به وهم او نرسید
4 خدایگانا جشنی است ملک را امروز که هیچ جشنی گوش جهان چنین نشنید
1 خویشتن را سوار باید کرد بر سخن کامگار باید کرد
2 طبع خود را به لفظ و معنی بر تازه چون نوبهار باید کرد
3 مدحت شهریار باید گفت خدمت شهریار باید کرد
4 شاه محمود سیف دولت و دین که زبان ذوالفقار باید کرد
1 بزرگوار خدایا چنان نمود خرد که بر دل تو غم و درد را اثر نبود
2 اجل رسیده یکی شارعست و نیست کسی در این جهان که برین شارعش گذر نبود
3 نشست خلق همه مختلف بود لیکن به بازگشت جز این راه پی سپر نبود
4 یکی درخت بود عمر آدمی به قیاس که در جهانش به از نام نیک بر نبود
1 برترست از گمان ملک مسعود بادتا جاودان ملک مسعود
2 کام گردد به بوی نافه مشک چون بگوید زبان ملک مسعود
3 تا بر اطراف دین و دولت کرد تیغ را پاسبان ملک مسعود
4 کمر عدل بست چون بنشست ملک را بر میان ملک مسعود
1 ای اصل سخا و رادی و داد بخل از تو خراب و جود آباد
2 ای خواجه عمید نصر رستم حساد به رنج و ناصحت شاد
3 چون باز تویی بلند همت مردار خورد عدوت چون خاد
4 خورشید سخای تو برآورد آن را که به چاه محنت افتاد
1 این آتش مبارز و این باد کامگار وین آب تیز قوت و این خاک مایه دار
2 ضدند و ممکنست که با طبع یکدگر از عدل شاه ساخته گردند هر چهار
3 خسرو علاء دولت مسعود تاجور خورشید پادشاهان سلطان روزگار
4 آن شاه دادگستر کاندر مظالمش از هیبتش نیابد بیداد زینهار
1 جهان را چرخ زرین چشمه زرین می زند زیور از آن شد چشمه خورشید همچون بوته زرگر
2 خزان را داد پنداری فلک ملک بهاری را که اندر باغ زرین تخت گشت آن زمردین افسر
3 همان مینا نهاد اطراف گل شد کهربا صورت همان نقاش بوده باد دی امروز شد پیکر
4 زمین از باد فروردین که از گل بود بر چهره به ماه مهر و مهر ماه گشت از میوه پر شکر
1 هم شب مست وار و عاشق وار بودم از روی دوست برخوردار
2 گه مرا داد شکرش بوسه گاه سروش مرا گرفت کنار
3 خوب حالی و خوش نشاطی بود دوش با روی او مرا نهمار
4 چه کنم قصه تا به روز بداشت لذت عشرتش مرا بیدار