1 آن ترجمان غیب و نماینده هنر آن کز گمان خلق مر او را بود خبر
2 آن زرد چهره که کند روی دوست سرخ شخصی نه جانور برود همچو جانور
3 غواص پیشه ای که به دریا فرو شود از قعر بحر تیره به آرد بسی درر
4 آن شمع برفروخته بر تخته چو سیم گر دود شمع زیر بود روشنی ز بر
1 آمد فرج ما ز ستم های ستمکار چون بوالفرج رستم آمد سر احرار
2 زین پس نرود پیش به ما برستم کس بر ما نشود هیچ ستمگر به ستم کار
3 آنکس که ستم کرد بر این شهر ستم دید ایزد نپسندد ستم از هیچ ستمکار
4 زیباست بدین شغل عمید بن عمید آنک کافیست به هر شغل و به هر فضل سزاوار
1 چرا باشم از آز خسته جگر که هستم توانگر بدین شاخ زر
2 که چون برگرفتمش بارد همی ز منقار پر قار در و گهر
3 تن بی قرارش ز اندیشه خشک زبان فصیحش به گفتار تر
4 چو کرست چون یافت معنی و لفظ چو کورست چون دیده راه گذر
1 چون چرخ قادر آمد و چون دهر کامگار خسرو علاء دولت سلطان روزگار
2 مسعود پادشاهی کاندر جهان ملک هست از ملوک گیتی شایسته یادگار
3 بهرام روز کوشش و ناهید روز بزم برجیس روز بخشش و خورشید روز بار
4 ای کوه باد حمله و ای باد کوه حلم ای ذوالفقار مردی و ای مرد ذوالفقار
1 ای به قدر از برادران برتر مر تو را شد برادر تو پدر
2 مادر تو چو مادر پدرست پس تو را جده باشد و مادر
3 زان تو معبود گشته ای آن را که زنش دخترست با خواهر
4 چون بزایی هم اندر آن ساعت به سوی چرخ برفرازی سر
1 محمد ای به جهان عین فضل و ذات هنر تویی اگر بود از فضل و از هنر پیکر
2 تو را خطیبی خوانند شاید و زیبد که تو فصیح خطیبی به نظم و نثر اندر
3 گر این لقب را بر خود درست خواهی کرد به وقت خطبه دانش ز عود کن منبر
4 به لطف و سرعت آبست و باد خاطر تو به تاب و قوت عقلت چه خاک و چه آذر
1 ای جهان را به راستی داور ملک عدل ورز دین پرور
2 عالم افروز نام مسعودت ملک را همچو تاج را گوهر
3 گنج پرداز دست معطی تو بزم را همچو خلد را کوثر
4 نرسد با محل تو گردون نشود همعنان تو صرصر
1 ساقیا چون گشت پیدا نور صبح از کوهسار بر صبوحی خیز و بنشین جام محمودی بیار
2 آسمان گشت از شعاع آفتاب آراسته همچو شخص من به خلعت های خاص شهریار
3 گر یکی خورشید باشد بر سپهر آبگون هست بر خلعت مرا خورشید تابنده هزار
4 ور بود بر چرخ گردنده همیشه سعد نحس خلعتم سعدیست کانرا هیچ نحسی نیست یار
1 دولت مسعودی با روزگار چون تن و جان گشت بهم سازگار
2 تاج همی گوید جاوید باد شاه زمانه ملک روزگار
3 بخت همی گوید پاینده باد دولت و اقبال شه تاجدار
4 خسرو مسعود که بر تخت او گردون کردست سعادت نثار