1 وقت گل سوری خیز ای نگار بر گل سوری می سوری ببار
2 بربط سغدی را گردن بگیر زخمه به زیر و بم او برگمار
3 رشک همی آیدم از بربطت تنگ مگیرش صنما در کنار
4 دست تو بر زیر تو آمد همی زآن تن من گشت چو زیرت نزار
1 رأی مجلس کرد رای شهریار پادشاه تاج بخش تاجدار
2 سیف دولت شاه محمود آنکه شد مجلس او آسمان افتخار
3 ای خداوند خداوندان دهر هم توانا خسروی هم بردبار
4 مر فلک را رأی تو مهر منیر مر زمین را کف تو ابر بهار
1 نه از لب تو برآید همی به طعم شکر نه با رخ تو برآید همی به نور قمر
2 نه چون تو صورت پرداخت خامه مانی نه چون تو لعبت آراست تیشه آزر
3 نه از زمانه تصور شود چو تو صورت نه آفتاب تواند کند چو تو گوهر
4 به نور آذری و از تو در دیده ام آب به لطف آبی و از تست در دلم آذر
1 یک شب از نوبهار وقت سحر باد بر باغ کرد راهگذر
2 غنچه گل پیام داد به می گفت من آمدم به باغ اندر
3 خیمه ها ساختیم ز بیرم چین فرش کردم ز دیبه ششتر
4 نز عماری من آمدم بیرون نه بدیدست روی من مادر
1 نگارخانه چین است یا شکفته بهار مه دو پنج و چهارست یا بت فرخار
2 ز هر چهار نو آئین تر و بدیع ترست نگار من که زمانه چو او ندید نگار
3 چو آفتاب ز من تا جدا شدند به سر شدست بر من روز فراق او شب تار
4 ز اشک دیده در آبم چو شاخ نیلوفر کبود گشته و لرزان و زرد و کوژ و نزار
1 بیار آن باد پای کوه پیکر زمین کوب و ره انجام و تکاور
2 هیون ابر سیر تندر آوا که لنگ و گنگ شد وزو ابر و تندر
3 تنش چون صورت ارژنگ زیبا میان چون خامه مانی مصور
4 جهد بیرون ز چنبر گر بخواهی کند ناورد گه بر تیغ چنبر
1 بگشاد خون ز چشم من آن یار سیم بر چون بر بسیج رفتن بستم همی کمر
2 او آفتاب و همچو مطر اشکش و مرا در آفتاب نادره آمد همی مطر
3 گه روی تافت گاه ببوسید روی من گه بر بکند و گاه گرفت او مرا به بر
4 گه گفت اگر توانی ایدر مقام کن گه گفت اگر توانی با خود مرا ببر
1 چو روشن شد از نور خور باختر شد از چشم سایه زمین زاستر
2 بر آورد خورشید زرین حسام فرو رفت مه همچو سیمین سپر
3 چو خورشید تابان و سرو روان نگارین من کرد بر من گذر
4 به دست اندرون بی روان نوان ز من در غم عشق نالنده تر
1 دوال رحلت چون بر زدم بر کوس سفر جز از ستاره ندیدم بر آسمان لشکر
2 چو حاجیان ز می از شب سیاه پوشیده چو بندگان زمجره سپهر بسته کمر
3 به هست و نیست در آرد عنان من در مشت چو دو فریشته ام از دو سو قضا و قدر
4 مباش و باش ز بیم و امید با تن و جان مجوی و جوی ز حرص و فتوح در دل و سر