33 اثر از قصاید در دیوان اشعار مسعود سعد سلمان در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر قصاید در دیوان اشعار مسعود سعد سلمان شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

قصاید در دیوان اشعار مسعود سعد سلمان

1 ای خاصه شاه شرق فریاد چرخم بکشد همی ز بیداد

2 نا بسته دری ز محنت من صد در ز بلا و رنج بگشاد

3 بی محنت نیستم زمانی مادر ز برای محنتم زاد

4 زین رنج که هست بر تن من بگدازد سنگ سخت و پولاد

1 چو مردمان شب دیرنده عزم خواب کنند همه خزانه اسرار من خراب کنند

2 نقاب شرم چو لاله ز روی بردارند چو ماه و مهر سر و روی در نقاب کنند

3 رخم ز چشمم هم چهره تذرو شود چو تیره شب را هم گونه غراب کنند

4 تنم به تیر قضا طعمه هژبر نهند دلم به تیر عنا مسته عقاب کنند

1 زیور آسمان چو بگشایند کله های هوا بیارایند

2 کوه را سر به سیم درگیرند دشت را رخ به زر بیندایند

3 زنگ ظلمت به صیقل خورشید همچو آئینه پاک بزدایند

4 صبر از اندوه من فرار کند این بکاهند و آن بیفزایند

1 وصف تو چو سرکشان بکردند از هر هنرت یکی شمردند

2 صد یک ز تو چون همه نبودند امروز همه ز تو بدردند

3 جان بازانی که شیر گیرند پیش تو چو مهره های نردند

4 با آن که به هر هنر همه کس در دهر یگانه اند و فردند

1 ای خواجه دل تو شادمان باد جان تو همیشه در امان باد

2 این رای سفر که یش داری بر تو به خوشی چو بوستان باد

3 شادی و سلامتی و رادی با تو همه ساله همعنان باد

4 اقبال و جلال و دولت و عز بر جان و تن تو پاسبان باد

1 احوال جهان بادگیر باد وین قصه ز من یادگیر یاد

2 چون طبع جهان باژگونه بود کردار همه باژگونه بود

3 از روی عزیزیست بسته باز وز خاری باشد گشاده خاد

4 بس زار که بگذاشتیم روز چون گرمگهش بود بامداد

1 ای آن که فلک نصرت الهی بر کنیت و نامت نثار دارد

2 هر چیز که گیتی بدان بنازد از همت تو مستعار دارد

3 از عدل تو دین سرفراز گردد وز جاه تو ملک افتخار دارد

4 گردون کمال چو آفتابت بر قطب کفایت مدار دارد

1 جاهم چو بکاهد خرد فزاید کارم چو ببندد سخن گشاید

2 زینگونه نکوهیده باد از ایزد آن کس که مرا بر هنر ستاید

3 آن را که خردمند بود هرگز زینگونه مذلت کشید باید

4 آبم که مرا هر خسی بیابد علکم که مرا هر کسی بخاید

1 بوالفرج ای خواجه آزادمرد هجر و وصال تو مرا خیره کرد

2 دید ز سختی تن و جان آنچه دید خورد ز تلخی دل و جان آنچه خورد

3 سخت بدردم ز دل سخت گرم نیک برنجم ز دم نیک سرد

4 پیر شدن در دم دولت همی محنت ناگاه به من باز خورد

1 جهان را عقل راه کاروان دید بضاعتهاش خوان استخوان دید

2 همه ترکیب عمرش در فنا یافت همه بنیاد سودش بر زیان دید

3 خرد خیره شد آنجا کز جهالت گروهی را ز صانع بر گمان دید

4 چرا شد منکر صانع نگویی کسی کو کالبد را عقل و جان دید

آثار مسعود سعد سلمان

33 اثر از قصاید در دیوان اشعار مسعود سعد سلمان در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر قصاید در دیوان اشعار مسعود سعد سلمان شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی