33 اثر از قصاید در دیوان اشعار مسعود سعد سلمان در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر قصاید در دیوان اشعار مسعود سعد سلمان شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

قصاید در دیوان اشعار مسعود سعد سلمان

1 گه وداع بت من مرا کنار گرفت بدان کنار دلم ساعتی قرار گرفت

2 وصال آن بت صورت همی نبست مرا بدان زمان که مرا تنگ در کنار گرفت

3 چو وصل او را عقل من استوار نداشت دو دست من سر زلفینش استوار گرفت

4 به رویش اندر چندان نگاه کردم تیز که دیده ام همه دیدار آن نگار گرفت

1 کفایت را ستوده اختیار است شهامت را گزیده افتخار است

2 عمید ملک منصور سعید آنک محلش نور چشم کارزار است

3 وزیر اصلی که از اصل وزارت جهان مملکت را یادگار است

4 بزرگی دیر خشم و زود عفو است کریمی کامگار و بردبار است

1 کس را بر اختیار خدای اختیار نیست بر دهر و خلق جز او کامگار نیست

2 قسمت چنان که باید کردست در ازل و اندیشه را بر آنچه نهادست کار نیست

3 بر یک درخت هست دو شاخ بزرگ و این می بشکند ز بار و بر آن هیچ بار نیست

4 چون کاین کثیف جرم زمین هست برقرار چون کاین لطیف چرخ فلک را قرار نیست

1 دلم از نیستی چو ترسا نیست تنم از عافیت هراسانیست

2 در دل از تف سینه صاعقه ایست بر تن از آب دیده طوفانیست

3 گه دلم باد تافته گوئیست گه تنم خم گرفته چوگانیست

4 موی چون تاب خورده زوبینی است مژه چون آب داده پیکانیست

1 ای بت لبت ملیست که آن را خمار نیست وی مه رخت گلیست که رسته ز خار نیست

2 دیده ست کس گلی و ملی چون رخ و لبت کانرا چنین که گفتم خار و خمار نیست

3 آورد نوبهار بتان را و هیچ بت مانند تو به خوبی در نوبهار نیست

4 سرو و چنار یا زان در هر چمن ولیک با حسن و زیب قد تو سرو و چنار نیست

1 هر چه اقبال بیندیشید آمد همه راست جان بدخواهان از هیبت و از هول بکاست

2 موکب طاهری آواز برآورد بلند هر سویی از ظفر و نصرت لبیک بخاست

3 بدهید انصاف امروز به شمشیر و قلم در جهان چون ثقة الملک که دیده ست و کجاست

4 قدر او چرخی عالی است کزو چرخ زمیست رای او مهری روشن که ازو مهر سهاست

1 چون ره اندر برگرفتم دلبرم در برگرفت جان به دل مشغول گشت و تن ز جان دل برگرفت

2 خواست تا او پایهای من بگیرد در وداع پای ها زو در کشیدم دست ها بر سر گرفت

3 گاه در گردنش دستم همچو چنبر حلقه شد گاه باز آن حلقه ای زلف چون چنبر گرفت

4 نرگس او شد ز دیده همچو نیلوفر در آب وز طپانچه دو رخ من رنگ نیلوفر گرفت

1 این عقل در یقین زمانه گمان نداشت کز عقل را ز خویش زمانه نهان نداشت

2 در گیتی ای شگفت کران داشت هر چه داشت چون بنگرم عجایب گیتی کران نداشت

3 هر گونه چیز داشت جهان تا به پای داشت ملکی قوی چو ملک ملک ارسلان نداشت

4 پاینده باد ملکش و ملکیست ملک او کایام نو بهار چنان بوستان نداشت

1 زهی هوا را طواف و چرخ را مساح که جسم تو ز بخارست و پرتو ز ریاح

2 اگر به صورت و ترکیب هستی از اجسام چرا به بالا تازی ز پست چون ارواح

3 ز دوستی که تو داری همی پریدن را به حرص و طبع همه تن ترا شدست جناح

4 تو کشتی یی که ز رعد و ز برق و باد تو را چو بنگریم شراع است و لنگر و ملاح

آثار مسعود سعد سلمان

33 اثر از قصاید در دیوان اشعار مسعود سعد سلمان در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر قصاید در دیوان اشعار مسعود سعد سلمان شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی