این عقل در یقین زمانه از مسعود سعد سلمان قصیده 47
1. این عقل در یقین زمانه گمان نداشت
کز عقل را ز خویش زمانه نهان نداشت
...
1. این عقل در یقین زمانه گمان نداشت
کز عقل را ز خویش زمانه نهان نداشت
...
1. زهی هوا را طواف و چرخ را مساح
که جسم تو ز بخارست و پرتو ز ریاح
...
1. ای عزم سفر کرده و بسته کمر فتح
بگشاده چپ و راست فلک بر تو در فتح
...
1. تا جهانست ملک سلطان باد
بر جهانش به ملک فرمان باد
...
1. شهریارا خدای یار تو باد
شهریاری همیشه کار تو باد
...
1. مسعود پادشاه جهان کامگار باد
بنیاد دین و دولت او پایدار باد
...
1. شاها بنای ملک به تو استوار باد
در دست جاه تو ز بقا دستوار باد
...
1. هوای دوست مرا در جهان سمر دارد
به هر دیار زمن قصه دیگر دارد
...
1. امیر غازی محمود رای میدان کرد
نشاط مرکب میمون و گوی و چوگان کرد
...
1. ز بار نامه دولت بزرگی آمد سود
بدین بشارت فرخنده شاد باید بود
...
1. بهروزبن احمد که وزیر الوزرا شد
بشکفت وزارت که سزا جفت سزا شد
...
1. تا تو را در جهان بقا باشد
عز و اقبال در قفا باشد
...