33 اثر از قصاید در دیوان اشعار مسعود سعد سلمان در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر قصاید در دیوان اشعار مسعود سعد سلمان شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

قصاید در دیوان اشعار مسعود سعد سلمان

1 بر تو سید حسن دلم سوزد که چو تو هیچ غمگسار نداشت

2 تن من زار بر تو می نالد که تنم هیچ چون تو یار نداشت

3 زان تو را خاک در کنار گرفت که چو تو شاه در کنار نداشت

4 زان اجل اختیار جان تو کرد که به از جانت اختیار نداشت

1 بخاست از دل و از دیده من آتش و آب که دید سوخته و غرقه جز من اینت عجاب

2 از آتش دل و از آب دیده در دل و چشم همی نیاید فکرت همی نگنجد خواب

3 خیال دوست همه روز در کنار منست گهی به صلح درآید گهی به جنگ و عتاب

4 چنان نمایدم از آب دیده صورت او که چهره پری از زیر مهره لبلاب

1 ماه صیام آمد این ملک به سلامت فرخ و فرخنده باد ماه صیامت

2 آمد ماه بزرگوار گرامی و آسود از تلخ باده زرین جامت

3 نزد خداوند عرش بادا مقبول طاعت خیر تو و صیام قیامت

4 نام تو پاینده باد از آنکه نبشه ست دست بقا برنگین دولت نامت

1 چون از فراق دوست خبر دادم آن غراب رنگ غراب داشت زمانه سیاه ناب

2 چونانکه از نشیمن بر بانگ تیر و زه بجهد غراب ناگه جستم ز جای خواب

3 از گریه چون غرابم آواز در گلو پیدا نبود هیچ سؤال من از جواب

4 از خون دو چشم من چو دو چشم غراب و دل آویخته غرابی گشته ز اضطراب

1 ملک جوان است و شهریار جوان است کار مهیا و امر و نهی روان است

2 شغل زمانه مفوضست به شاهی کز همه شاهان چو آفتاب عیان است

3 خسرو عالم علاء دولت مسعود آنکه به انصاف پادشاه جهان است

4 آنکه کمینه دلیل دولت عالیش آن ظفر شاه بند شهر ستان است

1 تا مرا بود بر ولایت دست بودم ایزد پرست و شاه پرست

2 امر شه را و حکم الله را نبدادم به هیچ وقت از دست

3 دل به غزو و به شغل داشتمی دشمنان را از آن همی دل خست

4 چون به کفار می نهادم روی بس کس از تیغ من همی به نرست

1 چیست آن کاتشش زدوده چو آب چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

2 نیست سیماب و آب و هست درو صفوت آب و گونه سیماب

3 نه سطرلاب و خوبی و زشتی بنماید تو را چو اسطرلاب

4 نه زمانه ست و چون زمانه همی شیب پیدا کند همی ز شباب

1 گه وداع بت من مرا کنار گرفت بدان کنار دلم ساعتی قرار گرفت

2 وصال آن بت صورت همی نبست مرا بدان زمان که مرا تنگ در کنار گرفت

3 چو وصل او را عقل من استوار نداشت دو دست من سر زلفینش استوار گرفت

4 به رویش اندر چندان نگاه کردم تیز که دیده ام همه دیدار آن نگار گرفت

1 پسر محتاج ای من شده محتاج به تو از پی آنکه همه خلق به تو محتاجست

2 مردمی کن برسان خدمت من چون برسی به بزرگی که کفش بحر عطا امواجست

3 عمده مملکت قاهره بورشد رشید خاص شاهی که فروزنده تخت و تاجست

4 ای جوادی که به نزد تو ز زوار و ز زر بدره در بدره و افواج پس افواجست

1 ز خاک و باد که هستند یار آتش و آب قوی تر آمد بسیار کار آتش و آب

2 بساط پشت زمین و شراع روی هوا ملون است ز رنگ و نگار آتش و آب

3 لباسهای طبیعت نگر که چون بافد سپهر گردان از پود و تار آتش و آب

4 شده هوا و زمین را ز آب و آتش بار مسام تنگ شده رهگذار آتش و آب

آثار مسعود سعد سلمان

33 اثر از قصاید در دیوان اشعار مسعود سعد سلمان در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر قصاید در دیوان اشعار مسعود سعد سلمان شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی