1 بر تو سید حسن دلم سوزد که چو تو هیچ غمگسار نداشت
2 تن من زار بر تو می نالد که تنم هیچ چون تو یار نداشت
3 زان تو را خاک در کنار گرفت که چو تو شاه در کنار نداشت
4 زان اجل اختیار جان تو کرد که به از جانت اختیار نداشت
1 بخاست از دل و از دیده من آتش و آب که دید سوخته و غرقه جز من اینت عجاب
2 از آتش دل و از آب دیده در دل و چشم همی نیاید فکرت همی نگنجد خواب
3 خیال دوست همه روز در کنار منست گهی به صلح درآید گهی به جنگ و عتاب
4 چنان نمایدم از آب دیده صورت او که چهره پری از زیر مهره لبلاب
1 ماه صیام آمد این ملک به سلامت فرخ و فرخنده باد ماه صیامت
2 آمد ماه بزرگوار گرامی و آسود از تلخ باده زرین جامت
3 نزد خداوند عرش بادا مقبول طاعت خیر تو و صیام قیامت
4 نام تو پاینده باد از آنکه نبشه ست دست بقا برنگین دولت نامت
1 چون از فراق دوست خبر دادم آن غراب رنگ غراب داشت زمانه سیاه ناب
2 چونانکه از نشیمن بر بانگ تیر و زه بجهد غراب ناگه جستم ز جای خواب
3 از گریه چون غرابم آواز در گلو پیدا نبود هیچ سؤال من از جواب
4 از خون دو چشم من چو دو چشم غراب و دل آویخته غرابی گشته ز اضطراب
1 ملک جوان است و شهریار جوان است کار مهیا و امر و نهی روان است
2 شغل زمانه مفوضست به شاهی کز همه شاهان چو آفتاب عیان است
3 خسرو عالم علاء دولت مسعود آنکه به انصاف پادشاه جهان است
4 آنکه کمینه دلیل دولت عالیش آن ظفر شاه بند شهر ستان است
1 تا مرا بود بر ولایت دست بودم ایزد پرست و شاه پرست
2 امر شه را و حکم الله را نبدادم به هیچ وقت از دست
3 دل به غزو و به شغل داشتمی دشمنان را از آن همی دل خست
4 چون به کفار می نهادم روی بس کس از تیغ من همی به نرست
1 چیست آن کاتشش زدوده چو آب چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب
2 نیست سیماب و آب و هست درو صفوت آب و گونه سیماب
3 نه سطرلاب و خوبی و زشتی بنماید تو را چو اسطرلاب
4 نه زمانه ست و چون زمانه همی شیب پیدا کند همی ز شباب
1 گه وداع بت من مرا کنار گرفت بدان کنار دلم ساعتی قرار گرفت
2 وصال آن بت صورت همی نبست مرا بدان زمان که مرا تنگ در کنار گرفت
3 چو وصل او را عقل من استوار نداشت دو دست من سر زلفینش استوار گرفت
4 به رویش اندر چندان نگاه کردم تیز که دیده ام همه دیدار آن نگار گرفت
1 پسر محتاج ای من شده محتاج به تو از پی آنکه همه خلق به تو محتاجست
2 مردمی کن برسان خدمت من چون برسی به بزرگی که کفش بحر عطا امواجست
3 عمده مملکت قاهره بورشد رشید خاص شاهی که فروزنده تخت و تاجست
4 ای جوادی که به نزد تو ز زوار و ز زر بدره در بدره و افواج پس افواجست
1 ز خاک و باد که هستند یار آتش و آب قوی تر آمد بسیار کار آتش و آب
2 بساط پشت زمین و شراع روی هوا ملون است ز رنگ و نگار آتش و آب
3 لباسهای طبیعت نگر که چون بافد سپهر گردان از پود و تار آتش و آب
4 شده هوا و زمین را ز آب و آتش بار مسام تنگ شده رهگذار آتش و آب