1 مگر مشاطه بستان شدند با دو سحاب که این ببستش پیرایه وان گشاد نقاب
2 به در و گوهر آراسته پدید آمد چو نوعروسی در کله از میان حجاب
3 برآمد ابر به کردار عاشق رعنا کشیده دامن و افراشته سر از اعجاب
4 گهی لآلی پاشد همی و گه کافور گهی حواصل پوشد همی و گه سنجاب
1 چون از فراق دوست خبر دادم آن غراب رنگ غراب داشت زمانه سیاه ناب
2 چونانکه از نشیمن بر بانگ تیر و زه بجهد غراب ناگه جستم ز جای خواب
3 از گریه چون غرابم آواز در گلو پیدا نبود هیچ سؤال من از جواب
4 از خون دو چشم من چو دو چشم غراب و دل آویخته غرابی گشته ز اضطراب
1 شد مشک شب چو عنبر اشهب شد در شبه عقیق مرکب
2 زان بیم کافتاب زند تیغ لرزان شده ز گردون کوکب
3 ما را به صبح مژده همی داد آن راست گو خروس مجرب
4 می زد دو بال خود را بر هم از چیست آن ندانم یارب
1 قوت روح خون انگور است تن پر از فتنه گشت و معذور است
2 آن نبید اندر آن قدح که به وصف جان در جسم و نار در نور است
3 همچو زنبور شد زبان گز و باز در گوارش لعاب زنبور است
4 باده گر جان حور شد شاید زآن که انگور دیده حور است
1 ملک جوان است و شهریار جوان است کار مهیا و امر و نهی روان است
2 شغل زمانه مفوضست به شاهی کز همه شاهان چو آفتاب عیان است
3 خسرو عالم علاء دولت مسعود آنکه به انصاف پادشاه جهان است
4 آنکه کمینه دلیل دولت عالیش آن ظفر شاه بند شهر ستان است
1 چه خوش عیش و چه خرم روزگار است که دولت عالی و دین استوار است
2 سخا را نو شکفته بوستان است امل را نو دمیده مرغزار است
3 هنر در مد و دانش در زیادت طرب شادان عشرت خوشگوار است
4 فراوان شکرها زیبد که بر خلق فراوان فضل های کردگار است
1 ملک مسعود ابراهیم شاه است که بر شاهیش هر شاهی گواه است
2 نه چون عدلش جهان را دستگیر است نه چون قدرش فلک را پایگاه است
3 نبیند چون کلاه او جلالت کلاه او چه فرخنده کلاه است
4 گهی از فرهی رخشنده مهرست گهی از خرمی تابنده ماه است
1 دل از دولت همیشه شاد بادت که ما شادیم تا بینیم شادت
2 تو آنی کز خرد چیزی نماندست درین گیتی که آن ایزد ندادت
3 ستوده سیرت و پاکیزه طبعت گزیده فعلت و نیکو نهادت
4 چو چرخ عالی از رتبت محلت چو آب صافی از پاکی نژادت
1 این چنین رنج کز زمانه مراست هیچ دانی که در زمانه کراست
2 هر چه در علم و فضل من بفزود همچنانم ز جاه و مال بکاست
3 نیستم عاشق از چه رخ زردم نیستم آهو از چه پشت دوتاست
4 ای تن آرام گیر و صبر گزین که هر امروز را ز پس فرداست
1 از پس من غمست و پیش غم است ز بر من نمست و زیر نم است
2 این دل بسته خسته درد است وین تن خسته بسته الم است
3 عجبا هر چه بیش می نالم مرمرا رنج بیش و صبر کم است
4 بی شمار انده است بر من جمع این بلا بین کزین شمرده دم است