1 دوش در روی گنبد خضرا مانده بود این دو چشم من عمدا
2 لون انفاس داشت پشت زمین رنگ زنگار داشت روی هوا
3 کلبه ای بود پر ز در یتیم پرده ای پر ز لؤلؤ لالا
4 آینه رنگ عیبه ای دیدم راست بالاش در خور پهنا
1 سپاه ابر نیسانی ز دریا رفت بر صحرا نثار لؤلؤ لالا به صحرا برد از دریا
2 چون گردی کش برانگیزد سم شبدیز شاهنشه ز روی مرکز غبرا به روی گنبد خضرا
3 گهی ماننده دودی مسطح بر هوا شکلش گهی ماننده کوهی معلق گشته اندر وا
4 چو گردون گشت باغ و بوستان از ابر نیسانی گل از گلبن همی تابد بسان زهره زهرا
1 نشسته ام ز قدم تا سر اندر آتش و آب توان نشستن ساکن چنین در آتش و آب
2 همی نخسبم شبها و چون تواند خفت کسی که دارد بالین و بستر آتش و آب
3 همه بکردم هر حیلتی که دانستم مرا نشد ز دل و دیده کمتر آتش و آب
4 ز آب عارض دارد بتم ز آتش رخ نه بس شگفت بود بر صنوبر آتش و آب
1 ببرد خنجر خسرو قرار از آتش و آب اگر چه دارد رنگ و نگار از آتش و آب
2 چو آب و آتش نرمست و تیز نیست شگفت از آن که بودش پروردگار از آتش و آب
3 گرفت از آب صفاور بود از آتش نور چو آبدار شد و تابدار از آتش و آب
4 کند چو آتش و آب آب و آتش اندر زخم اگر مخالف سازد حصار از آتش و آب
1 مرا ازین تن رنجور و دیده بی خواب جهان چو پر غرابست و دل چو پر ذباب
2 ز بهر تیرگی شب مرا رفیق چراغ ز بهر روشنی دل مرا ندیم کتاب
3 رخم چو روی سطرلاب زرد و پوست بر او ز زخم ناخن چون عنکبوت اسطرلاب
4 دو دیده همچو دو ثقبه گشاده ام شب و روز ولیک بی خبر از آفتاب و از مهتاب
1 ز خاک و باد که هستند یار آتش و آب قوی تر آمد بسیار کار آتش و آب
2 بساط پشت زمین و شراع روی هوا ملون است ز رنگ و نگار آتش و آب
3 لباسهای طبیعت نگر که چون بافد سپهر گردان از پود و تار آتش و آب
4 شده هوا و زمین را ز آب و آتش بار مسام تنگ شده رهگذار آتش و آب
1 چو باغ گشت خراب از خزان نماندش آب نماند آب مرآنجای را که گشت خراب
2 چو شد رحایی کافور سوده بیخت فلک گر آب ریخت کجا داشت گردش دولاب
3 دو چشم روشن بگشاد نرگس از شرمش به ابر تاری بربست آفتاب نقاب
4 چو پاره پاره صدف گشت آب جوی و ازو میان جوی درون پر ز لؤلؤ خوشاب
1 بخاست از دل و از دیده من آتش و آب که دید سوخته و غرقه جز من اینت عجاب
2 از آتش دل و از آب دیده در دل و چشم همی نیاید فکرت همی نگنجد خواب
3 خیال دوست همه روز در کنار منست گهی به صلح درآید گهی به جنگ و عتاب
4 چنان نمایدم از آب دیده صورت او که چهره پری از زیر مهره لبلاب
1 هوای روشن بگرفت تیره رنگ سحاب جهان گشته خرف بازگشت از سرشاب
2 جهان چو یافت شباب ای شگفت گرم و ترست مزاج گرم وتر آری بود مزاج شباب
3 روان شده است هوا را خوی و چنان باشد چو وقت گرما پوشد حواصل و سنجاب
4 شگفت نیست که شنگرف خیزد از سیماب از آنکه مایه شنگرف باشد از سیماب
1 چیست آن کاتشش زدوده چو آب چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب
2 نیست سیماب و آب و هست درو صفوت آب و گونه سیماب
3 نه سطرلاب و خوبی و زشتی بنماید تو را چو اسطرلاب
4 نه زمانه ست و چون زمانه همی شیب پیدا کند همی ز شباب