1 هیچ کس را غم ولایت نیست کار اسلام را رعایت نیست
2 نیست یک تن درین همه اطراف که درو وهن را سرایت نیست
3 کارهای فساد را امروز حد و اندازه ای غایت نیست
4 می کنند این و هیچ مفسد را بر چنین کارها نکایت نیست
1 سپاه ابر نیسانی ز دریا رفت بر صحرا نثار لؤلؤ لالا به صحرا برد از دریا
2 چون گردی کش برانگیزد سم شبدیز شاهنشه ز روی مرکز غبرا به روی گنبد خضرا
3 گهی ماننده دودی مسطح بر هوا شکلش گهی ماننده کوهی معلق گشته اندر وا
4 چو گردون گشت باغ و بوستان از ابر نیسانی گل از گلبن همی تابد بسان زهره زهرا
1 از پس من غمست و پیش غم است ز بر من نمست و زیر نم است
2 این دل بسته خسته درد است وین تن خسته بسته الم است
3 عجبا هر چه بیش می نالم مرمرا رنج بیش و صبر کم است
4 بی شمار انده است بر من جمع این بلا بین کزین شمرده دم است
1 این چنین رنج کز زمانه مراست هیچ دانی که در زمانه کراست
2 هر چه در علم و فضل من بفزود همچنانم ز جاه و مال بکاست
3 نیستم عاشق از چه رخ زردم نیستم آهو از چه پشت دوتاست
4 ای تن آرام گیر و صبر گزین که هر امروز را ز پس فرداست
1 ملک مسعود ابراهیم شاه است که بر شاهیش هر شاهی گواه است
2 نه چون عدلش جهان را دستگیر است نه چون قدرش فلک را پایگاه است
3 نبیند چون کلاه او جلالت کلاه او چه فرخنده کلاه است
4 گهی از فرهی رخشنده مهرست گهی از خرمی تابنده ماه است
1 طاهر ثقت الملک سپهر است و جهانست نه راست نگفتم که نه اینست و نه آنست
2 نی نی نه سپهر است که خورشید سپهر است نی نی نه جهانست که اقبال جهانست
3 آن چرخ محلست که با حلم زمینست وان پیر ضمیرست که با بخت جوانست
4 هر باره که زین کرده شود همت او را اندر میدان زیر دو کف زیر دو رانست
1 قوت روح خون انگور است تن پر از فتنه گشت و معذور است
2 آن نبید اندر آن قدح که به وصف جان در جسم و نار در نور است
3 همچو زنبور شد زبان گز و باز در گوارش لعاب زنبور است
4 باده گر جان حور شد شاید زآن که انگور دیده حور است
1 نشسته ام ز قدم تا سر اندر آتش و آب توان نشستن ساکن چنین در آتش و آب
2 همی نخسبم شبها و چون تواند خفت کسی که دارد بالین و بستر آتش و آب
3 همه بکردم هر حیلتی که دانستم مرا نشد ز دل و دیده کمتر آتش و آب
4 ز آب عارض دارد بتم ز آتش رخ نه بس شگفت بود بر صنوبر آتش و آب
1 مگر مشاطه بستان شدند با دو سحاب که این ببستش پیرایه وان گشاد نقاب
2 به در و گوهر آراسته پدید آمد چو نوعروسی در کله از میان حجاب
3 برآمد ابر به کردار عاشق رعنا کشیده دامن و افراشته سر از اعجاب
4 گهی لآلی پاشد همی و گه کافور گهی حواصل پوشد همی و گه سنجاب
1 دوش در روی گنبد خضرا مانده بود این دو چشم من عمدا
2 لون انفاس داشت پشت زمین رنگ زنگار داشت روی هوا
3 کلبه ای بود پر ز در یتیم پرده ای پر ز لؤلؤ لالا
4 آینه رنگ عیبه ای دیدم راست بالاش در خور پهنا