1 خواجه بوطاهر ای سپهر کرم کرمت در جهان چو علم علم
2 می بنازد روان آدم از آنک چون تویی خاست از بنی آدم
3 ای ز فضل تو نامدار عرب وی ز جود تو سرفراز عجم
4 در جهان کش به سروری دامن بر فلک نه به افتخار قدم
1 کار آنچنان که آید بگذارم عمر آنچنان که باید بگسارم
2 دل را ز کار گیتی برگیرم تن را به حکم ایزد بسپارم
3 چون نیستم مقیم درین گیتی خود را عذاب خیره چرا دارم
4 لیکن ز قوت چاره نمی بینم گر خواسته نباشد بسیارم
1 تو را بشارت باد ای خدایگان عجم به جاه کسری و ملک قباد و دولت جم
2 پیام داد مرا دولت خجسته به تو که ای دو دیده و جان شهنشه اعظم
3 تو را بشارت دادم به ملک هفت اقلیم که تیغ تیز تو خواهد گشادن این عالم
4 به چین کنند به مدح تو خطبه بر منبر به مصر و بصره به نامت زنند زر و درم
1 هر آن جواهر کز روزگار بستانم چرا دهم به خس و خار ار نه بستانم
2 به دست چپ بدهم آن گهر که در یک سال بهای صد گهر از دست راست بستانم
3 چو تیر هر جا ناخوانده گر همی نروم چرا که دایم سر کوفته چو پیکانم
4 بدان جهت همه کس را چو خویشتن خواهم که من به دست و دل و تیغ گوهر افشانم
1 چون مشرفست همت بر رازم نفسم غمی نگردد از آزم
2 چون در به زیر پاره الماسم چون زر پخته در دهن گازم
3 بسته دو پای و دوخته دو دیده تا کی بوم صبور که نه بازم
4 با هر چه آدمیست همی گویی در هر غمی کش افتد انبازم
1 از قد تو سرو بوستان سازم وز خد تو ماه آسمان سازم
2 از نرگس چشم باغت آرایم وز زلف تو تار ضیمران سازم
3 نه نه رویت به بوستان ماند وز روی تو رخ چو ارغوان سازم
4 در باغ نکو رخ تو روز و شب دیدار تو راحت روان سازم
1 آمد صفر امروز چو دی رفت محرم این شادیت آورد گر آن بود همه غم
2 تا بر عقب ماه محرم صفر آید شادیت فزون باد و همه ساله غمت کم
3 ای بار خدایی که تو را یار نباشد در حرمت و در مکرمت از تخمه آدم
4 تا هست تو را دولت و اقبال پیاپی تو جام می لعل همی خواه دمادم
1 سپاس ازو که مر او را بدو همی دانیم وزانچه هست نگردیم و دل نگرانیم
2 چنانکه دانیم او را به عقل کی باشد چنانکه باشد او را به وهم کی دانیم
3 چگونه انکار آریم هستی او را که ما به هستی او را دلیل و برهانیم
4 چو مستحیلان شوم و حرامخواره نه ایم ازین سبب همه ساله اسیر حرمانیم
1 شب دراز و ره دور و غربت و احزان چگونه ماند تن یا چگونه ماند جان
2 بسان مردم بی هوش گشته زار و نزار دلم ز درد غریبی تن از غم بهتان
3 مرا دو دیده به سیر ستارگان مانده که کی برآید مه کی فرو شود سرطان
4 بنات نعش بگیرد ز هفت کوکب بیم که باشد از سپری لاجوردگون تابان
1 دولت جوان و ملک جوان و ملک جوان ملک جهان گرفتن و دادن نکو توان
2 ای ترک باد جنگ برون کنی یکی ز سر برخیز و باده در ده بر فتح جنگوان
3 بنمود خسروان جهان را نموده نی تیغ علاء دولت و دین خسرو جهان
4 مسعود پادشاهی کز فر ملک او آرایش بهار ستد صورت خزان