ازین دوازده برجم از مسعود سعد سلمان قصیده 244
1. ازین دوازده برجم رسید کار به جان
که رنج دیدم از هر یکی به دیگر سان
...
1. ازین دوازده برجم رسید کار به جان
که رنج دیدم از هر یکی به دیگر سان
...
1. تا بود شخص آدمی را جان
نبود حرص را قیاس و کران
...
1. خویش را در جهان علم کردن
هست بر خویشتن ستم کردن
...
1. چون سیه کرد خاک پیرامن
شب کشان کرد بر هوا دامن
...
1. مقصور شد مصالح کار جهانیان
بر حبس و بند این تن رنجور ناتوان
...
1. فراخت رایت ملک و ملک به علیین
کفایت ثقت الملک طاهربن علی
...
1. ای چرخ ملک و دولت و سلطان داد و دین
مسعود شهریار زمان خسرو زمین
...
1. ای تاخته از غزنین ناگه زده بر سقسین
چونان که به صید اندر بر کبک زند شاهین
...
1. ای تیغ شاه موسم کارست کار کن
وز خون کنار خاک چو دریا کنار کن
...
1. آفرین بر دولت محمودیان باد آفرین
کافریدش زآفرین خویشتن جان آفرین
...
1. به نام ایزد بی چون به قصد حضرت سلطان
ز هندستان برون آمد امیر و شاه هندستان
...