1 سپهریست ایوان خسرو ملک ز دیدار تابان خسرو ملک
2 ببالد کمال و بنازد شرف ز دعوی و برهان خسرو ملک
3 نهاده جهان و فلک چشم و گوش به ایما و فرمان خسرو ملک
4 گشاده زبانست و بسته میان جلالت به پیمان خسرو ملک
1 کرد با من زمانه حمله به جنگ چون مرا بسته دید میدان تنگ
2 رنج و غم را ز بهر جان و دلم تیغ پولاد کرد و تیر خدنگ
3 هر زمانی همی رسد مددش دو سپه روز و شب ز روم و ز زنگ
4 زان کشد تیغ صبح هر روزی که نگشتش گسسته بر من چنگ
1 ایا فروخته از فر و طلعتت او رنگ زدوده رای تو ز آیینه ممالک زنگ
2 بلند رای تو خورشید گنبد دولت خجسته نام تو عنوان نامه فرهنگ
3 ز نور رای تو مانند روز گردد شب ز لطف طبع تو مانند آب گردد سنگ
4 به رأی و قدر تنت را ز چرخ باشد عار به جود و علم دلت را ز بحر باشد ننگ
1 چو گوگرد زد محنتم آذرنگ که در خاکم افکند چو بادرنگ
2 همی هر زمان اژدهای سپهر ز دورم بدم درکشد چون نهنگ
3 برآورد بازم بر آن کوهسار که بگرفت چنگم ز خرچنگ چنگ
4 همی گوید ای طالع سرنگون چرایی همه ساله با من به جنگ
1 تاکیم از چرخ رسد آذرنگ تا کیم از گونه چون باد رنگ
2 خاکم کز خلق مرا نیست قدر آبم کز بخت مرا نیست رنگ
3 شب همه شب زار بگریم چو شمع روز همه روز بنالم چو چنگ
4 عیشی در انده تیره چو گل طبعی از دانش روشن چو رنگ
1 دو سعادت به یکی وقت فراز آمد تنگ یکی از گردش سال و یکی از شورش جنگ
2 ما از این هر دو به شکر و به ثنا قصد کنیم زانکه انده شد و شادی سوی ما کرد آهنگ
3 ماه نوروز دگر بار به ما روی نمود قلعه اگره درآورد ملک زاده به چنگ
4 کشوری بود نه قلعه همه پر مرد دلیر بر هوا بر شده و ساخته از آهن و سنگ
1 همیشه دشمن مالست شاه دشمن مال یکیست او را در بزم و رزم دشمن و مال
2 علاء دولت سلطان تاجور مسعود که تافت از فلک ملکش آفتاب کمال
3 پناه دولت و دینست و دین و دولت ازو گرفته عز و بزرگی و دیده عز و جلال
4 نهاده بر فلک مفخرت به قدر قدم نشانده در چمن مملکت به عدل نهال
1 ولایت مه شعبان به روزه شد تحویل بدل شد این مه با آز و اینت نیک بدیل
2 به امر باری شیطان شدست بسته به بند زبان خلق گشاده شدست بر تهلیل
3 چو نار در دل کفار و نور در مسجد چو نور در دل ابرار و نار در قندیل
4 کنون برآید بانگ مذکران به نشاط کنون بخیزد آواز مقربان ز رسیل
1 خجسته بادا بر خواجه عمید اجل خجسته عید رسول خدای عزوجل
2 عماد ملک و ملک بوالفرج مفرج غم که هم عماد جلالست و هم عمید اجل
3 اساس نصرت نصربن رستم آن که به دوست قوام دانش و فضل و نظام دین و دول
4 بسوده جاه عریضش به فضل جرم فلک سپرده رای رفیعش به صدرفرق زحل
1 به طاهر علی آباد شد جهان کمال گرفت عدل نظام و فزود ملک کمال
2 رود به حکم وی اندر فلک مدار و مسیر وزد به امر وی اندر هوا جنوب و شمال
3 چو مهر مملکت از صدر او فروخته روی چو چرخ مفخرت از قدر او فراخته یال
4 ز بهر ساوش زاید ز خاک زر عیار ز بهر جودش روید ز سنگ سیم حلال