1 ترکان که پشت و بازوی ملکند و روزگار هستند گاه حمله بزرگان کارزار
2 گردان سرکشند و دلیران چیره دست شیران بیشه اند و پلنگان کوهسار
3 در دستشان کمان ها مانند ابرها در زخم تیرهاشان باران تند بار
4 در چشم نیک خواهان رسته چو تازه گل در جان بد سگالان رسته چو تیزخار
1 با روی تازه و لب پر خنده نوبهار آمد به خدمت ملک و شاه کامگار
2 سلطان ابولملوک ملک ارسلان که ملک ذات عزیز او را پرورد در کنار
3 گردون دادگستر و مهر جهان فروز سلطان تاجدار و جهاندار بردبار
4 ای اختیار مملکت و افتخار عصر شایسته اختیاری و بایسته افتخار
1 سوی میدان شهریار گذر قدرت و صنع کردگار نگر
2 ایستاده نگاه کن چپ و راست کوههای بلند و جاناور
3 هر یکی با یک اژدهای دمان اژدها نه و اژدها پیکر
4 دو ستون در دهان هر یک از آن اندر آهن گرفته سر تا سر
1 چو روز روشن بنمود چهره از شب تار زدود مهر ز آیینه فلک زنگار
2 چنان که نور ز رأی خدایگان جهان بتافت مهر منیر از سپهر دایره وار
3 شبی گذشت به من بر چو روی اهریمن چو خط مرکز در خط دایره پرگار
4 دلم چو گردون از عشق ناشکیب شده پدید کرد همه رازش آن دو زلف چو قار
1 رسید عید و من از روی حور دلبر دور چگونه باشم بی روی آن بهشتی حور
2 مرا که گوید کای دوست عید فرخ باد نگار من به لهاور و من به نیشابور
3 ره دراز و غریبی و فرقت جانان اگر بنالم دارید مر مرا معذور
4 ز یار یاد همی آیدم که هر عیدی درآمدی ز در من بسان حور قصور
1 رنگ طبعی به کار برده بهار نقش ها بود از آنچه برد به کار
2 چهره سنگ و روی گل دارد مانوی کارگونه گونه نگار
3 همه پرصورتست بی خامه همه پر دایره ست بی پرگار
4 ابر بر کار کرد کار گهی بسدین پود و زمردینش تار
1 خسروا چون تو که دیدست افتخار و اختیار خسروان را اختیاری خسروی را افتخار
2 شاهی و شیری و هر شاهی و هر شیری که هست مانده از هول تو اندر اضطراب و اضطرار
3 ذات جاهت را نشانده کامگاری بر کتف عدل ملکت را گرفته بختیاری در کنار
4 عدل و حق را سعی و عون تو یسارست و یمین ملک و دین را امر و نهی تو شعارست و دثار
1 گردش آسمان دایره وار گاه آرد خزان و گاه بهار
2 گه کند عیش زندگانی تلخ گه کند روز شادمانی تار
3 دیده ای را زند ز انده نیش جگری را خلد ز مرگی خار
4 نرهد زو نهنگ در دریا نجهد زو پلنگ در کهسار
1 ای کینه ور زمانه غدار خیره سار بر خیره تیره کرده به ما بر تو روزگار
2 هر هفته انده دگر آری به روی ما رنجی دگر به هر گه در لیل و در نهار
3 یک روز راحتی و یکی هفته رنج و غم یک ماه برقراری و یک سال بی قرار
4 بر بندگان اگر بستیزست کار تو بر خواجه عمید چرایی ستیزه کار
1 تا برآمد ز آتش شمشیر بهرامی شرار داد گیتی را فلک بر ملک بهرامی قرار
2 کرد بهرام افتخار از ملک شه بهرام شاه در همه معنی که برتر دیده از این افتخار
3 گشت ملک و عدل او آباد تا ملکست و عدل ملک بهرامی لباس و عدل بهرامی نگار
4 پیش بهرام زمین بهرام گردون بنده شد در زمانه بندگی ملک او کرد افتخار