1 با علم فتح دران راه دور سایه فشان شد بحد« کنت پور»
2 خان جهان ، حاتم مفلس نواز گشت باقطاع «اودهٔ» سرفراز
3 از کف جود و کرم حق شناس کر د فراهم سپهٔ بی قیاس
4 من که بدم چاک را و پیش از آن کرد کرم آنچه که بد پیش از آن
1 من ز پی شرم خداوند خویش رفته ز جای خود و پیوند خویش
2 مادر من پیرزن سبحه سنج مانده به دهلی ز فراقم به رنج
3 روز و شب از دوری من بیقرار سوختهٔ داغ من خام کار
4 حال خود ونامهٔ امیدوار باز نمودم به خداوند گار
1 بعد دو روزی که رسیدم ز راه زآمدنم زود خبر شد به شاه
2 حاجبی آمد بشتابندگی داد نویدم به صف بندگی
3 شه چو در چیدهٔ من دیده تر مهره بچید از ندمای دیگر
4 گفت که : ای ختم سخن پروران! ریزه خور خو آنچهٔ تو دیگران
1 از درشه با همه شرمندگی آمدم اندر وطن بندگی
2 خم شده از بارگهر گردنم فرض شده خدمت شه کردنم
3 گوشه گرفتم ورق دل به دست عقل سراسیمه و اندیشه مست
4 روی نهان کردم از ابنای جنس نی غلطم بلکه خود از جن و انس
1 گر چه شد از بهر چنین نامهای داد مرا گرمی هنگامه ای
2 ناز پی آن شد قلم سحر سنج کز پی آین مار نشینم به گنج
3 من که نهادم ز سخن گنج پاک گنج زر اندر نظرم چیست ؟ خاک!
4 گر دهدم تا جور سر بلند در نتوان باز به در یافگند
1 گرمی دل نیست چو حاصل مرا سرد شد از آب سخن دل مرا
2 تاکی از ین شیوه به ننگی شوم بی غرض اماج خدنگی شوم
3 تام گدائی کنم اسکندری خلعت عیسی فگنم بر خری
4 محتشمانند درین روزگار مس به زر اندودهٔ ناقص عیار
1 چند گهم بود به دل این خیال تازه کنم هر صفتی را جمال
2 بود در اندیشه من چند گاه کز دل دانندهٔ حکمت پناه
3 چند صفت گویم و آبش دهم مجمع اوصاف خطابش دهم
4 طرز سخن را روش نو دهم سکهٔ این ملک به خسرو دهم
1 آنچه زسر جوش دل نقشبند معنی نو بود و خیال بلند
2 موئی به مویش به هنر به بختم پخته و سنجیده درو ریختم
3 و صف نه زان گو نه شد از دل برون کان دیگری را به دل آید که چون
4 هر صفتی را که بر انگیختم شعبهٔ تازه درو ریختم
1 آن که شنا سندهٔ این گوهر ست گر همه نفرین کندم در خورست
2 وان که به تقلید نشست اندرین نشنوم، ار خود کندم آفرین !
1 لیک اگر پند من آری به گوش مصلحت آن ست که مانی خموش
2 چل شد و درین جهت آمد نشست پیش مبین بیش که افتی به شست
3 تو بت توبهست ، گرانی مکن روی به پیر یست، جوانی مکن
4 بار خدایا! من غافل به راز، این ورق ساده که بستم طراز