با علم فتح دران راه از امیرخسرو دهلوی مثنوی 1
1. با علم فتح دران راه دور
سایه فشان شد بحد« کنت پور»
...
1. با علم فتح دران راه دور
سایه فشان شد بحد« کنت پور»
...
1. من ز پی شرم خداوند خویش
رفته ز جای خود و پیوند خویش
...
1. بعد دو روزی که رسیدم ز راه
زآمدنم زود خبر شد به شاه
...
1. از درشه با همه شرمندگی
آمدم اندر وطن بندگی
...
1. گر چه شد از بهر چنین نامهای
داد مرا گرمی هنگامه ای
...
1. گرمی دل نیست چو حاصل مرا
سرد شد از آب سخن دل مرا
...
1. چند گهم بود به دل این خیال
تازه کنم هر صفتی را جمال
...
1. آنچه زسر جوش دل نقشبند
معنی نو بود و خیال بلند
...
1. آن که شنا سندهٔ این گوهر ست
گر همه نفرین کندم در خورست
...
1. لیک اگر پند من آری به گوش
مصلحت آن ست که مانی خموش
...
1. ور هوس مثنویت در دل ست
حل کنم این برتو که بس مشکل ست
...
1. ور غزلت یاد جوانی دهد
وز خوشی طبع، نشانی دهد
...