1 چشم تو از حد می برد با عاشقان بیداد را از ناله مرغان چه غم آن دل سیه صیاد را
2 مردم به دور روی تو در گریه اند از آه من شرطست باران ریختن در موسم گل باد را
3 گفتی ز بنیاد افکنم آن را که بر من دل نهد گر جرم این باشد نخست از من بنه بنیاد را
4 حاشا که از غم های تو من بنده باشم در گله هست از غمت آزادگی هم بنده هم آزاد را
1 چشم و ابروی تو گویند که در مذهب ما حق بود کشتن عشاق و علیه الفتوی
2 با رقیب ار بسر من تو شبیخون آری او میا گو بسر من همه وقتی تو بیا
3 مثل است اینکه بود مردن با یاران عید کشت غم وامق و مجنون تو بکش نیز مرا
4 هر چه خواهم من از آن لب تو بلا دفع کنی بخششی کن به گدایی که کند دفع بلا
1 چو زلف تو بود از تکبر دوتا به بادی بیفتاد مسکین ز پا
2 گشودن ز زلفت گره مشکل است درین شیوه مو می شکافد صبا
3 بکش دامن حسن چون گل ز ناز که بر قد تو دوختند این قبا
4 کس آن خاک ره جز به مژگان نرفت به چشم از پی آن رود توتیا
1 چه رها کنی به شوخی سر زلف دلربا را که ازو بهم برآری همه وقت حلقه ها را
2 به دوصد ادب برآن در چو خطاست برگذشتن حرکات نامناسب ز چه رو بود صبا را
3 نشود ز گرد فتنه سر کوی دوست خالی بدو زلف اگر بروبد همه عمر خاک پا را
4 شب و روز غیر دردی نخورم بر آستانت که دوای خوبرویان نرسد من گدا را
1 حلال باد می خلد و حور زاهد را که واگذاشت به رندان شراب و شاهد را
2 مبر ز گردن صوفی قلاده تسبیح گذار تا ببرد گردن مقلد را
3 ز فکر و ذکر و ریاضت دماغ را خلل است بگیر جام و بمان فکرهای فاسد را
4 برغم زاهد خود بین چو می کشم از جام به آبگینه کشم میل چشم حاسد را
1 دام دلهاست زلف دلبر ما خوانمش دام ظله ابدا
2 صید از آن دام زلف چو بجهد زآنکه دامی است پیچ پیچ و دوتا
3 تا جدا ساختی ز بند دو زلف دل من ساختی ز بند جدا
4 گه کشم ناز و گه کشم زلفت بنگر کز تو می کشیم چها
1 در چمن می رفت ذکر قامت دلدار ما سرو دامن بر زد و آمد به بستان راست پا
2 تا چرا پیراهن اول آن تن نازک بسود می کند از غیرت آن در برش گرمی قبا
3 ما نکو دانیم شکر نعمت و حق نمک زیر آن لب از تو یک دشنام و از ما صد دعا
4 گفته ای دستت برم گر مرحبا خواهی زمن گر بدان ساعد کشی تیغت هزارت مرحبا
1 دل بردی و دین رواست اینها ای جان جهان چهاست اینها
2 بندم ز غمت جدا شد از بند از جور و ستم جداست اینها
3 گفتی دهمت هزار دشنام دشنام مگو دعاست اینها
4 خاک ره و گرد پاش گرد آر ای دیده که توتیاست اینها
1 دل چو رفت از دست گو دلبر بیا گو انیس جان غم پرور بیا
2 بی بر چشمم جهان تاریک شد تا ببینم ای بلند اختر بیا
3 ما چو از یاد رخت در جنتیم سوی ما ای چشمه کوثر بیا
4 بارها می آمدی چون مه ز بام کوری حاسد شبی از در بیا
1 دلم رفته و گم شد در آن کو مرا توان یافت گر اوست دلجو مرا
2 صبا آمد و رفت عقلم به باد ز زلف که آورد این بو مرا
3 رقیبش بدم گفت و دانست راست دریغا ندانست نیکو مرا
4 مرا عاقبت خواهد آن غمزه کشت چنین گر نباشد بکش گو مرا