حلال باد می خلد و حور زاهد از کمال خجندی غزل 25
1. حلال باد می خلد و حور زاهد را
که واگذاشت به رندان شراب و شاهد را
1. حلال باد می خلد و حور زاهد را
که واگذاشت به رندان شراب و شاهد را
1. دام دلهاست زلف دلبر ما
خوانمش دام ظله ابدا
1. در چمن می رفت ذکر قامت دلدار ما
سرو دامن بر زد و آمد به بستان راست پا
1. دل بردی و دین رواست اینها
ای جان جهان چهاست اینها
1. دل چو رفت از دست گو دلبر بیا
گو انیس جان غم پرور بیا
1. دلم رفته و گم شد در آن کو مرا
توان یافت گر اوست دلجو مرا
1. دل می کشد به داغ تو هر لحظه سینه را
داغی بکش به سینه غلام کمینه را
1. دل و جان تا رهند از بند بگشا زلف مشکین را
به پایت میفتد آخر رها کن یک دو مسکین را
1. دوست می دارد دلم جور و جفای دوست را
دوست تر از جان و سر درد و بلای دوست را
1. دوش از در میخانه بدیدیم حرم را
می نوش و ببین قسمت میدان کرم را
1. دی چاشتگه ز چهر فکندی نقاب را
شرمنده ساختی همه روز آفتاب را
1. سیری نبود از لب شیرین تو کس را
کس سیر ندید از شکر ناب مگس را