بعد از امروز آشکارا دوست از کمال خجندی غزل 13
1. بعد از امروز آشکارا دوست می دارم ترا
از تو چون پوشم نگارا دوست میدارم ترا
1. بعد از امروز آشکارا دوست می دارم ترا
از تو چون پوشم نگارا دوست میدارم ترا
1. بگذار در آن کوی من اشک فشان را
تا دیده دهد آب گل و سرو روان را
1. بی غمت شاد مباد این دل غم پرور ما
غمخور ای دل که بجز غم نبود در خور ما
1. تو خود به گوش نیاری حدیث زاری ما
که در تو کار نکردست درد کاری ما
1. جانا ز گرد درد پر باد دامن ما
وین دلق گرد خورده صد پاره در تن ما
1. جهانی پر ز مقصود است راهی روشن و پیدا
دریغا تشنه لب خواهیم مردن بر لب دریا
1. چشمت از گوشه تقوا بدر آورد مرا
مست و غلطان سوی اهل نظر آورد مرا
1. چشمت به غمزه کشن من بیگناه را
خود زلف را چه گویم و خال سیاه را
1. چشم تو از حد می برد با عاشقان بیداد را
از ناله مرغان چه غم آن دل سیه صیاد را
1. چشم و ابروی تو گویند که در مذهب ما
حق بود کشتن عشاق و علیه الفتوی
1. چو زلف تو بود از تکبر دوتا
به بادی بیفتاد مسکین ز پا
1. چه رها کنی به شوخی سر زلف دلربا را
که ازو بهم برآری همه وقت حلقه ها را