39 اثر از غزلیات در دیوان اشعار خیالی بخارایی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار خیالی بخارایی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی

غزلیات در دیوان اشعار خیالی بخارایی

1 ای بی‌خبر از محنت و شاد از الم ما ما را غم تو کُشت و تو را نیست غم ما

2 آن کیست که چون شمع نه در آتش و آب است هرشب ز دم گرم و سرشک ندم ما

3 مقصود وجود تو و نقش دهن توست ورنه چه تفاوت ز وجود و عدم ما

4 تا ما سرِ خود بر قدم دوست نهادیم دارند جهانی همه سر در قدم ما

1 با رخت صورت چین چند کند دعوی را پیش رویت چه محل دعوی بی معنی را

2 گر به چین نسخهٔ تصویر ز روی تو برند تا چه ها روی دهد در فن خود، مانی را

3 باد آوازهٔ سروِ قدِ تو سوی بهشت می برد تا که بدین برشکند طوبی را

4 گر نداری خبر از سیل سرشکم چه عجب بر تو هیچ است اگر آب برد دنیی را

1 دلم از دردِ فراق تو قوی افگار است دیده در حسرت یاقوت تو گوهربار است

2 ای که گفتی خبری از تو صبا برد ولی مشکل این است که او نیز چو من بیمار است

3 دور از او کار من آسان بکن ای غم ورنه زندگی بی شرفِ صحبت جان دشوار است

4 شور لعل تو از آن بر دل من شیرین است که میان من و او حقّ نمک بسیار است

1 در چمن سبزهٔ سیراب به هرجا که رسید ماند بربوی خط سبز تو چندان که دمید

2 آب دوش از هوس عارض و قدّت همه شب در قدمهای گل و سرو به سر می غلتید

3 دی گل و لاله همی چید کسی در بستان چون رخت دید از آنها همه دامن درچید

4 پیش صاحب نظران در صفت عارض تو اشک هر نکته که گفت از سخنش آب چکید

1 اوّل استادی که عشق و حسن را تقسیم کرد عاشقان را صبر و خوبان را جفا تعلیم کرد

2 طوبی قدّ تو را از راست بینان هر که دید در سرافرازی بر او قدّ تو را تقدیم کرد

3 جز مه رویت منجم هیچ مقصودی نداشت ز این همه نقش دل افروزی که بر تقویم کرد

4 آخرالامر از ره عزّت به جایی می‌رسد هرکه خواری را ز راه مردمی تعظیم کرد

1 تا به معنی اهل صورت دم ز آب و گل زدند جان گدازان سکّهٔ محنت به نام دل زدند

2 در مقام غم چو بزم امتحان آراست عشق خویش را ارباب دل بر شربت قاتل زدند

3 ای بسا کشتی که بشکستند سیّاحان راه تا قدم زاین ورطهٔ خون خوار بر ساحل زدند

4 آفرین بر راه بینانی که شبهای رحیل ناغنوده کوس رحلت زاین کهن منزل زدند

1 کجا روم که مرا جز درت پناهی نیست به جز عنایت تو هیچ عذرخواهی نیست

2 سرم فدای رهت باد تا نگویندت که در طریقهٔ عشق تو سر به راهی نیست

3 دلا ز باده پرستی خجل مشو کاین جرم خطای ماست وگرنه تو را گناهی نیست

4 سریر سلطنت او را مسلّم است ای دل که غیر مسند تجرید تکیه گاهی نیست

1 اگر گویی که حسن از رویِ من خاست دروغی نیست در روی تو پیداست

2 بدین رفتار و شکل ای سرو قامت به هرجا می روی کارِ تو بالاست

3 عجب سروی که اندر باغِ خوبی چو بنشستی ز هر سو فتنه برخاست

4 دلا چون سوختی در زلف او پیچ که شد بازار گرم و وقت سوداست

1 خیز که پیر مغان میکده را درگشاد نوبت مستی رسید باده بده برگشاد

2 دولت جم بایدت سر مکش از خطّ جام چون خم تجرید را ساقی جان سرگشاد

3 گر درِ طاعت ببست یار به رویم چه باک چون ز ره مرحمت صد درِ دیگر گشاد

4 در طرف نیستی تا نشدم گم نیافت بستگی کارم از پیر قلندر گشاد

1 طیلسانت چو کژ افتاد ببستی او را ره گشادی تو به خورشید پرستی او را

2 ریخت چشمت به جفا خون دل و دانستم که بر این داشت در ایّام تومستی او را

3 دل چون شیشهٔ پر خون که به دست تو فتاد به درستی که دمادم بشکستی او را

4 زلفت ار دست گشاید به جفا عیب مکن چون تو در فتنه گری دست ببستی او را

آثار خیالی بخارایی

39 اثر از غزلیات در دیوان اشعار خیالی بخارایی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار خیالی بخارایی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی