مفردات (معما به نامهای خاص) خالد نقشبندی

تا به خالت شد سر زلف آشنا
عالمی را عام شد درد و بلا
به تاب تب فتاد از تاب رویت این دل بی تاب
ز تاب کاکلت از سینه شد صبر و ز چشمم خواب
مظهر لطف صمدی خالد است
منبع فیض ابدی خالد است
نازم به رعنا دلبری سالار هر دو عالم است
بینم به پای اخترش افشانده تاج آدم است
حالتم رشک ده مجنون کن
از غمت دیده من جیحون کن
هر آنکو مست صهبای جنون است
همه کارش ز حیرت واژگون است
دلربائی است مرا، نیم نگاهش چو می است
در دل نه، نود و نه چون نهی نام وی است
خالدا کرد فلک قد ترا خم، یعنی
که ازین در به یقین وقت بردن رفتن تست
خالد اندر بهشت خالد باد
بالنبی و آله الا مجاد
ور از نفس کسی چراغ افسرد
آن شمع شبستان شرف روشن باد