1 خالدا کرد فلک قد ترا خم، یعنی که ازین در به یقین وقت بردن رفتن تست
1 تا به خالت شد سر زلف آشنا عالمی را عام شد درد و بلا
1 ای آنکه ز کنهت همه کس حیرانند دیوانه و دانا به برت یکسانند
2 القصه ز تو غیر تو کس واقف نیست نازم به تقدس تو ای بیمانند
1 سوگند به خالی ز رخت گشته پدید سوگند به خطی که به گردش بدمید
2 سوگند به آن قامت چون سرو چمن کاندر هوسش عمر به پایان برسید