1 تا به خالت شد سر زلف آشنا عالمی را عام شد درد و بلا
1 به تاب تب فتاد از تاب رویت این دل بی تاب ز تاب کاکلت از سینه شد صبر و ز چشمم خواب
1 مظهر لطف صمدی خالد است منبع فیض ابدی خالد است
1 نازم به رعنا دلبری سالار هر دو عالم است بینم به پای اخترش افشانده تاج آدم است
1 حالتم رشک ده مجنون کن از غمت دیده من جیحون کن
1 هر آنکو مست صهبای جنون است همه کارش ز حیرت واژگون است
1 دلربائی است مرا، نیم نگاهش چو می است در دل نه، نود و نه چون نهی نام وی است
1 خالدا کرد فلک قد ترا خم، یعنی که ازین در به یقین وقت بردن رفتن تست
1 خالد اندر بهشت خالد باد بالنبی و آله الا مجاد
1 ور از نفس کسی چراغ افسرد آن شمع شبستان شرف روشن باد