اگر مرد کاری در دوست باز از خالد نقشبندی قطعه 1
1. اگر مرد کاری در دوست باز است
وگر قصه جویی، حکایت دراز است
...
1. اگر مرد کاری در دوست باز است
وگر قصه جویی، حکایت دراز است
...
1. ای داوری که خاک درت دیده را جلاست
صد جم بر آستان جلالت کمین گداست
...
1. امامانی کز ایشان زیب دین است
به ترتیب اسمشان میدان چنین است
...
1. داد از تظلم فلک حقه باز داد
چندین هزار خرمن هستی به باد داد
...
1. آنکه صد فضل بر روان دارد
هر که سودای نام آن دارد
...
1. هزبر بیشه مردی سلیم بن محمود آنکه
به نوک نیزه اش بس عقده واناشده، واشد
...
1. این چه خاک است کزو رایحه جان آمد
خس و خارش به نظر سنبل و ریحان آمد
...
1. برد گل رشک از روی محمد (صلعم)
خویش خون گشته از روی محمد
...
1. آرام رفت از دل و آرام جان ندید
جان بر لب آمد و رخ آن مهربان ندید
...
1. یارب به حق تربت سلطان بایزید
یارب به قاطعیت برهان بایزید
...
1. موسم عید است و ما نومید از دیدار یار
عالمی در عیش و نوش و ما و چشم اشکبار
...