شاعر مفلق منم، خوان از خاقانی شروانی قطعه 335
1. شاعر مفلق منم، خوان معانی مراست
ریزه خور خوان من عنصری و رودکی
...
1. شاعر مفلق منم، خوان معانی مراست
ریزه خور خوان من عنصری و رودکی
...
1. بس کن از سودای خوبان داشتن خاقانیا
کز سر سودا خرد را در سر آرد خیرگی
...
1. ای باغ داد و بیضهٔ بغداد مرحبا
دورانگه سپهر و سفرگاه انجمی
...
1. دی شبانگه به غلط تا به لب دجله شدم
باجگه دیدم و نظاره بتان حرمی
...
1. ای بزم تو فروخته رایات خرمی
در شان عهدت آمده آیات محکمی
...
1. چراغ کیان کشته شد کاش من
به مرگش چراغ سخن کشتمی
...
1. خاقانیا! مسیح دما! زین خراس دهر
نانت جوین چراست سخنهات گندمی
...
1. باور نکردمی که رسد کوه سوی کوه
مردم رسد به مردم، باور بکردمی
...
1. گر از غم خلاصی طلب کردمی
هم از نای و نوشی سبب کردمی
...
1. عالمی بس دیو رای است ارنه من
نام حور دل فریبش کردمی
...
1. اهل بایستی که جان افشاندمی
دامن از اهل جهان افشاندمی
...
1. چشمهٔ خون ز دلم شیفتهتر کس را نی
خون شو ای چشم که این سوز جگر کس را نی
...