جوشن صورت برون کن در از خاقانی شروانی قصیده 1
1. جوشن صورت برون کن در صف مردان درآ
دل طلب کز دار ملک دل توان شد پادشا
...
1. جوشن صورت برون کن در صف مردان درآ
دل طلب کز دار ملک دل توان شد پادشا
...
1. کار من بالا نمیگیرد در این شیب بلا
در مضیق حادثاتم بستهٔ بند عنا
...
1. عروس عافیت آنگه قبول کرد مرا
که عمر بیشبها دادمش به شیربها
...
1. سریر فقر تو را سرکشد به تاج رضا
تو سر به جیب هوس درکشیدهای به خطا
...
1. طفلی هنوز بستهٔ گهوارهٔ فنا
مرد آن زمان شوی که شوی از همه جدا
...
1. ای پنج نوبه کوفته در دار ملک لا
لا در چهار بالش وحدت کشد تو را
...
1. نیست اقلیم سخن را بهتر از من پادشا
در جهان ملک سخن راندن مسلم شد مرا
...
1. فلک کژروتر است از خط ترسا
مرا دارد مسلسل راهب آسا
...
1. از سر زلف تو بوئی سر به مهر آمد به ما
جان به استقبال شد کای مهد جانها تا کجا
...
1. مگر به ساحت گیتی نماند بوی وفا
که هیچ انس نیامد ز هیچ انس مرا
...
1. عشق بیفشرد پا بر نمط کبریا
برد به دست نخست هستی ما را ز ما
...