ای آتشِ سودایِ تو خون کرده از خاقانی شروانی غزل 1
1. ای آتشِ سودایِ تو خون کرده جگرها
بر باد شده در سرِ سودایِ تو سرها
1. ای آتشِ سودایِ تو خون کرده جگرها
بر باد شده در سرِ سودایِ تو سرها
1. طبعِ تو دمساز نیست عاشقِ دلسوز را
خویِ تو یاریگر است یارِ بدآموز را
1. خوش خوش خرامان میروی، ای شاه خوبان تا کجا
شمعی و پنهان میروی پروانه جویان تا کجا؟
1. رفتم به راه صفت دیدم به کوی صفا
چشم و چراغ مرا جائی ئشگرف و چه جا
1. ز خاک کوی تو هر خار سوسنی است مرا
به زیر زلف تو هر موی مسکنی است مرا
1. به زبان چرب جانا بنواز جان ما را
به سلام خشک خوش کن دل ناتوان ما را
1. بر سر کرشمه از دل خبری فرست ما را
به بهای جان از آن لب شکری فرست ما را
1. گرنه عشق او قضای آسمانستی مرا
از بلای عشق او روزی امانستی مرا
1. ای پار دوست بوده و امسال آشنا
وی از سزا بریده و بگزیده ناسزا
1. اری فیالنوم ما طالت نواها
زمانا طاب عیشی فی هواها
1. جام می تا خط بغداد ده ای یار مرا
باز هم در خط بغداد فکن بار مرا
1. درد زده است جان من میوهٔ جان من کجا
درد مرا نشانه کرد درد نشان من کجا