بگشای از کسایی مروزی ابیات پراکنده از فرهنگی لغت 1
1. بگشای راز عشق و نهفته مدار عشق
از می چه فایده ست به زیر نهنبن
...
1. بگشای راز عشق و نهفته مدار عشق
از می چه فایده ست به زیر نهنبن
...
1. آسمان خیمه زد از بیرم و دیبای کبود
میخ آن خیمه ستاک سمن و نسرینا
...
1. جهان جای به تلخی است ، تهی بهر و پر دخت
جز این بود مرا طمع و جز این بودم الچخت
...
1. مردم چو با ستور موافق بود به فعل
چون بنگری به چشم خرد سخت بینواست
...
1. چون که یکی تاج و بَساک ملوک
باز یکی کوفتهٔ آسیاست
...
1. رودکی ، استاد شاعران جهان بود
صدیک از وی تویی کسایی ؟ پَرگست !
...
1. یکی جامه وین بادروزه ز قوت
دگر اینهمه بیشی و برسری است
...
1. باد و گردم نکرد زشتی هیچ
با دل من چرا شد ایدون زشت
...
1. از راستی تو خشم وری دانم
بر بام چشم سخت بود آژَخ
...
1. خدای عرش جهان را چنین نهاد نهاد
که گاه مردم ازو شادمان و گه ناشاد
...
1. مرا گفت بگیر این و بزی خرم و دلشاد
و گر تنت خراب است بدین آب کن آباد
...
1. افراز خانه ام ز پی بام و پوشش
هر چم به خانه اندر ، سر شاخ و تیر بود
...