1 بگشای راز عشق و نهفته مدار عشق از می چه فایده ست به زیر نهنبن
1 آسمان خیمه زد از بیرم و دیبای کبود میخ آن خیمه ستاک سمن و نسرینا
1 جهان جای به تلخی است ، تهی بهر و پر دخت جز این بود مرا طمع و جز این بودم الچخت
2 جز این داشتم اومید و جز این داشتم الچخت ندانستم از او دور گواژه زندم بخت
1 مردم چو با ستور موافق بود به فعل چون بنگری به چشم خرد سخت بینواست
1 چون که یکی تاج و بَساک ملوک باز یکی کوفتهٔ آسیاست
1 رودکی ، استاد شاعران جهان بود صدیک از وی تویی کسایی ؟ پَرگست !
2 خاک کف پای رودکی ، نسزی تو هم بشوی کو بشد چه خایی برغست ؟
3 کوفته را کوفتند و سوخته را سوخت وین تن پیخسته را به قهر بپیخست
1 یکی جامه وین بادروزه ز قوت دگر اینهمه بیشی و برسری است
2 با دل پاک مرا جامهٔ ناپاک رواست بد مر آن را که دل و دیده پلیدست و پلشت
1 باد و گردم نکرد زشتی هیچ با دل من چرا شد ایدون زشت
2 زانکه خویی پلید کرد مرا هر که را خو پلید ، هست پلشت
1 از راستی تو خشم وری دانم بر بام چشم سخت بود آژَخ
1 خدای عرش جهان را چنین نهاد نهاد که گاه مردم ازو شادمان و گه ناشاد
2 مباش غمگین یک لفظ یاد گیر لطیف شگفت و کوته ، لیکن قوی و با بنیاد