1 خلف سلسله فضل باقلیم وجود آمد و بدرقه اش سابقه لم یزلیست
2 سرنوشتش بجز اقبال و سعادت نبود می توان خواند زپیشانیش از بسکه جلیست
3 نامش از غیب سعید آمد از آن شد تاریخ (صاحب طالع مسعود سعید ازلیست)
1 داده حق سایه خود را دگر از نو خلفی که توان دید درو فر فلک جاهی را
2 سرنوشتش که از آن یکرقم آمد اقبال بهترین قطعه بود کلک یداللهی را
3 می توان یافتن از ناحیه شاه شجاع جوهر دوست نوازی و عدو کاهی را
4 بهر تاریخ ولادت بعدو گفته فلک (دو یمین نیر بادا فلک شاهی را)
1 شکر خدا را که یک توجه اقبال زد دو گل فتح تازه بر دوران
2 همچو خدنگی که بگذرد زدو نخجیر گشت بیک دفعه فتح بلخ و بدخشان
3 شاهد این فتح را رسد ز نکویی گیرد اگر رونما ولایت توران
4 چون گهر فتح پادشاه زمانه گوهر دیگر نه بحر دارد و نه کان
1 تفنگ بیخطای شاه جهان نقطه از روی حرف بردارد
2 راست رو، موشکاف و صیدافکن در یک انگشت صد هنر دارد
1 خوش آن روشندل صاحب بصیرت که بیند پشت و رو کار جهان را
2 چو دنیا را بکام خویش بیند بقدر سود اندیشد زیان را
3 فلک برگشتنی دارد، چه حاصل بسوی خود کشیدن این کمان را
4 دکان ما و من خواهند برچید ز تابوتست تخته این دکان را
1 دارد آن عزت تفنگ ثانی صاحبقران کز شرف خاقان اگر باشد به دوشش میبرد
2 هیبتی دارد که با آن اختلاط دائمی ماشه میلرزد به خود تا سر به گوشش میبرد
1 آیة الکرسی فلک خواند و دمید از روی صدق بر همین کرسی چو شاهنشاه بروی آرمید
2 وارث عالم شهنشاه زمان شاه جهان کایزدش زیبنده اورنگ شاهی آفرید
3 تا بروبد صحن بزمش پشت گردون خم گرفت تا بشوید پای تختش آب از گوهر چکید
4 تخت را باید که ناید بر زمین پا از نشاط برفراز خویش هرگز خسروی چون او ندید
1 رفته شمعی ز بزم دهر کز او عالمی بود روشنی اندوز
2 خان قدسی سرشت صادق خان شه بفردوس انجمن افروز
3 جان پاکش بعالم علوی رفت مانند مرغ دست آموز
4 خاکش از آب دیده گل کردم باورم نیست این قضیه هنوز
1 بلند قد را سرگشتگان وادی غم مفرحی پی دفع ملال می خواهند
2 چو باده بیتو حرامست، از آن نمی طلبند حرام عیشان کیف حلال می خواهند
1 لله الحمد که از پرتو خورشید قدم سایه مرحمتی بر سر عالم آمد
2 عالم افروز دری زینت دوران گردید که بخورشید درین بزم مقدم آمد
3 نیری از فلک پادشهی کرد طلوع که بتاج فلکش جام مسلم آمد
4 هر که نظاره آن طالع مسعود کند هر کجا بدنظری سعد فراهم آمد