1 دلا دیدیکه تیغ جور گردون چه زخم منکری زد بر جگرها
2 عجب زخمی که گردد کهنه هرچند خلاند تازه در دل نیشترها
3 صلابت خان عزیز مصر دولت که رویش بود عید دیده ورها
4 بگلزار صلابت کرد پرواز چو شهبازی بخون آغشته پرها
1 منم کلیم بطور بلندی همت که استغاصه معنی جز از خدا نکنم
2 بخوان فیض الهی چو دسترس دارم نظر بکاسه در یوزه گدا نکنم
3 بصیدگاه سخن با زیر سیر چشم منم بصید بسته کس پنجه آشنا نکنم
4 زفیض دریا پهلو تهی کنم چو حباب زرشح قطره بیمایه خود چرا نکنم
1 پرورده کدام بهارست این چمن کز بهر دیدنش نگه از هم کنیم وام
2 هر خط او چو خطه کشمیر دلفریب وز حلقه حروف براه نظاره دام
3 از دیدنش نظارگیان مست می شوند آن باده ایکه دایره ها را بود بجام
4 از بسکه دیده خیره شود در نظاره اش نتوان شناخت دیده کدامست و خط کدام
1 جهان کرده سامان بزم نشاطی که گلبانگ عیشش بگردون رسیده
2 قران کرده سعدین و زینسان قرانی فرح خیز و پر یمن دوران دویده
3 ز پیوند این گلبن باغ دولت زمانه گل عیش جاوید چیده
4 فلک رتبه اورنگ زیب آنکه ایزد سزاوار تأیید غیبیش دیده
1 شاه آفاق گیر، شاه جهان که بود خاک راهش افسر فتح
2 لشگرش در ذخیره اقبال می گذارند فتح بر سر فتح
3 از خط زخمها به پیکر خصم می نویسند جمله محضر فتح
4 از سر دشمنش نهال سنان می دمد چار فصل نوبر فتح
1 سپهر منزلتا، صاحبا، فلک ز شهاب برای دشمن تو تیر در کمان دارد
2 زبان بریده چو سوفار باد، آنکه زبان نه از برای ثنای تو در دهان دارد
3 طناب گردن بادا همیشه همچو کمان ز آستان تو هر کس که سرگران دارد
4 عجب نباشد اگر پر بر آرد از شادی کمان چو تیر که با دست تو قران دارد
1 گوهری ارجمند از کف شاه رفته کز دیده، خون نمی بندد
2 حاصل هر دو کون شاه جهان بدهد گر بسلک پیوندد
3 رخت گلگون شفق نمی پوشد که ببر جز سیاه نپسندد
4 آسمان بر سر از مه و خورشید چهره زر دگر نمی بندد
1 چه شد که بی سببی پا کشیدی از همه جا لوند مشرب و آنگاه خویشتن داری
2 زر شراب بدستت فتاده است مگر که رفته رفته ز مستی عزیز دیداری
3 ز دستگیری اهل هنر عجب دارم ز روزگار نمی آید اینقدر یاری
4 مگر که در گرو باده کرده ای دستار کنون ز برهنگی سر برون نمی آری
1 ای خداوندی که باشد نسبت انعام تو راست با حرص و طمع چون نسبت دست و دهان
2 دست جودت از جهان، رسم قناعت برفکند می کند اکنون هما پهلو تهی از استخوان
3 نقطه شک بر سر دریا نهد ابر از حباب بحر دستت را اگر روزی سپند در فشان
4 همتت می خواست یک را از عدد بیرون کند گشت آخر وحدت واجب شفاعتخواه آن
1 تفنگ عدو سوز شاه جهان کزو عمر دشمن شود کاسته
2 رگ تیره ابریست پررعد و برق زرعد کف شاه برخاسته