1 تفنگ بیخطای شاه جهان نقطه از روی حرف بردارد
2 راست رو، موشکاف و صیدافکن در یک انگشت صد هنر دارد
1 بیقرینه تفنگ شاه جهان که عدو سوزیش زیاده شود
2 چون کشد دشمن شهنشه را گرهی از دلش گشاده شود
1 تفنگ شاه جهان دلبریست تنگ دهان که کس دریغ ازو جان و سر نمی دارد
2 بلب فزا دل زیباش دلنشین خالیست که دیده بانش ازو چشم برنمی دارد
1 صاحبقران ثانی شاه جهان که تیغش تا دسته ابلق از خون در کارزار گردد
2 از قبضه خنجر او زان شکل اسب دارد تا روز جنگ نصرت بروی سوار گردد
1 شاه جهان و ثانی صاحبقران که چرخ در دستش اختیار بهر باب می دهد
2 از شکل قبضه خنجر او اسب ابلقیست این اسب را ز خون عدو آب می دهد
1 شاه آفاق گیر، شاه جهان که بود خاک راهش افسر فتح
2 لشگرش در ذخیره اقبال می گذارند فتح بر سر فتح
3 از خط زخمها به پیکر خصم می نویسند جمله محضر فتح
4 از سر دشمنش نهال سنان می دمد چار فصل نوبر فتح
1 عرش سیرا شاهباز دولتت آورد در زیر پر فتح دکن
2 منهی غیب از همایون نهضتت آورد هر دم خبر فتح دکن
3 اینهم از بسیاری کوچک دلیست کاوری اندر نظر فتح دکن
4 می کنند اقبال و دولت در برت خوش برغم یکدگر فتح دکن
1 ازین دلگشا جشن وافر سرور همه عید شد سربسر ماه و سال
2 زمان را گرفت امتداد فرح چو رشته که پنهان شود در لئال
3 می شادمانی و بزم و طرب فراوان تر از آب در برشکال
4 نفس کار صیقل بر آئینه کرد زبس سینه ها گشت پاک از ملال
1 گوهری ارجمند از کف شاه رفته کز دیده، خون نمی بندد
2 حاصل هر دو کون شاه جهان بدهد گر بسلک پیوندد
3 رخت گلگون شفق نمی پوشد که ببر جز سیاه نپسندد
4 آسمان بر سر از مه و خورشید چهره زر دگر نمی بندد
1 نواب سپهر رتبه کش هست آصفجاهی کمین کرامت
2 دامان قبای دولت او بستست بدامن قیامت
3 پیش طبعش الف ندارد چیزی جز حرف استقامت
4 مرآت دلش ز پیش بینی زنگی نگرفته از کرامت