1 تفنگ شاه جهان دلبریست تنگ دهان که کس دریغ ازو جان و سر نمی دارد
2 بلب فزا دل زیباش دلنشین خالیست که دیده بانش ازو چشم برنمی دارد
1 غبار دیده بد رفته باد ازین درگاه که سربلند و فلک دستگاه آمده است
2 بهار نقش و نگاری چو خط مه رویان بجلوه بهر فریب نگاه آمده است
3 ز رشته های شعاعی طناب تابد مهر که بهر سایه حق جلوه گاه آمده است
4 ستوده ثانی صاحبقران و شاه جهان که بارگاهی عرش اشتباه آمده است
1 شاه جهان و ثانی صاحبقران که چرخ در دستش اختیار بهر باب می دهد
2 از شکل قبضه خنجر او اسب ابلقیست این اسب را ز خون عدو آب می دهد
1 بیقرینه تفنگ شاه جهان که عدو سوزیش زیاده شود
2 چون کشد دشمن شهنشه را گرهی از دلش گشاده شود
1 نقشبند کارگاه صنع همچون زلف یار نقش پرگاری دگر بر روی کار آورده است
2 از بهار گلشن فردوس رنگین نسخه ای کاتب قدرت برای روزگار آورده است
3 نازم این زیبا مرقع را که چون روی بتان صفحه اش خطی بروی نوبهار آورده است
4 این مرقع نیست، غوصی کرده غواص قلم یکصدف لبریز در شاهوار آورده است
1 عرش سیرا شاهباز دولتت آورد در زیر پر فتح دکن
2 منهی غیب از همایون نهضتت آورد هر دم خبر فتح دکن
3 اینهم از بسیاری کوچک دلیست کاوری اندر نظر فتح دکن
4 می کنند اقبال و دولت در برت خوش برغم یکدگر فتح دکن
1 پادشاها پایه تختت بود تاج سپهر دولت گردون نگر کش یکسر و چار افسرست
2 تخت نه، خرم گلستانی زمرد سبزه اش آتش الماسست و گل املست و خاکش گوهرست
3 آتش خورشید در تا بست از یاقوت آن چشمه مهتاب هم از آب الماسش ترست
4 گر چراغ وصف لعلش می فروزم در ضمیر در زمان پروانه اندیشه بی بال و پرست
1 فلک قد را نمی پرسی که گردون چرا آزرد ما را بی محابا
2 چرا زد راه بیمار غمی را که می آید بدرگاه مسیحا
3 حدیث طرفه ای دارم که باشد برای بیدماغان به ز صهبا
4 بعزم سیر بیجابور گشتیم رهی با اختری خوش دشت پیما
1 بدستم آمده انگشتری که گردیده ز درد رشکش عیش دهان خوبان تنگ
2 ز بس که انگشت از ذوق آن به خود بالید برون نیاید از دست من به صد نیرنگ
3 به دست کار حنا میکند ز رنگ نگین ببین ز پرتو یاقوت پنجه گلرنگ
4 به دست هرکه چراغی ازین نگین دادند دگر به راه طلب پا نمیزند بر سنگ
1 باز طبع هزار دستان را سر اندیشه در گریبانست
2 روضه فکر در نظر دارد که در آن فیض عام رضوانست
3 بر سر چشمه اش نشاط مقیم در عمارت سرور مهمانست
4 چشمه را آب آینه است بجوی خوشگواری ازو نمایانست