1 دلا دیدیکه تیغ جور گردون چه زخم منکری زد بر جگرها
2 عجب زخمی که گردد کهنه هرچند خلاند تازه در دل نیشترها
3 صلابت خان عزیز مصر دولت که رویش بود عید دیده ورها
4 بگلزار صلابت کرد پرواز چو شهبازی بخون آغشته پرها
1 داده حق سایه خود را دگر از نو خلفی که توان دید درو فر فلک جاهی را
2 سرنوشتش که از آن یکرقم آمد اقبال بهترین قطعه بود کلک یداللهی را
3 می توان یافتن از ناحیه شاه شجاع جوهر دوست نوازی و عدو کاهی را
4 بهر تاریخ ولادت بعدو گفته فلک (دو یمین نیر بادا فلک شاهی را)
1 داد ایزد بپادشاه جهان خلفی همچو مهر عالمتاب
2 تاج صاحبقران ثانی را گوهر بحر ازو گرفته حساب
3 نامش اورنگ زیب کرده فلک تخت ازین پایه گشته عرش جناب
4 چون باین مژده آفتاب انداخت افسر خویش بر هوا چو حباب
1 غبار دیده بد رفته باد ازین درگاه که سربلند و فلک دستگاه آمده است
2 بهار نقش و نگاری چو خط مه رویان بجلوه بهر فریب نگاه آمده است
3 ز رشته های شعاعی طناب تابد مهر که بهر سایه حق جلوه گاه آمده است
4 ستوده ثانی صاحبقران و شاه جهان که بارگاهی عرش اشتباه آمده است
1 خلف سلسله فضل باقلیم وجود آمد و بدرقه اش سابقه لم یزلیست
2 سرنوشتش بجز اقبال و سعادت نبود می توان خواند زپیشانیش از بسکه جلیست
3 نامش از غیب سعید آمد از آن شد تاریخ (صاحب طالع مسعود سعید ازلیست)
1 شکر خدا را که یک توجه اقبال زد دو گل فتح تازه بر دوران
2 همچو خدنگی که بگذرد زدو نخجیر گشت بیک دفعه فتح بلخ و بدخشان
3 شاهد این فتح را رسد ز نکویی گیرد اگر رونما ولایت توران
4 چون گهر فتح پادشاه زمانه گوهر دیگر نه بحر دارد و نه کان
1 جهان کرده سامان بزم نشاطی که گلبانگ عیشش بگردون رسیده
2 قران کرده سعدین و زینسان قرانی فرح خیز و پر یمن دوران دویده
3 ز پیوند این گلبن باغ دولت زمانه گل عیش جاوید چیده
4 فلک رتبه اورنگ زیب آنکه ایزد سزاوار تأیید غیبیش دیده
1 لله الحمد که از پرتو خورشید قدم سایه مرحمتی بر سر عالم آمد
2 عالم افروز دری زینت دوران گردید که بخورشید درین بزم مقدم آمد
3 نیری از فلک پادشهی کرد طلوع که بتاج فلکش جام مسلم آمد
4 هر که نظاره آن طالع مسعود کند هر کجا بدنظری سعد فراهم آمد
1 خوش آن روشندل صاحب بصیرت که بیند پشت و رو کار جهان را
2 چو دنیا را بکام خویش بیند بقدر سود اندیشد زیان را
3 فلک برگشتنی دارد، چه حاصل بسوی خود کشیدن این کمان را
4 دکان ما و من خواهند برچید ز تابوتست تخته این دکان را
1 منم کلیم بطور بلندی همت که استغاصه معنی جز از خدا نکنم
2 بخوان فیض الهی چو دسترس دارم نظر بکاسه در یوزه گدا نکنم
3 بصیدگاه سخن با زیر سیر چشم منم بصید بسته کس پنجه آشنا نکنم
4 زفیض دریا پهلو تهی کنم چو حباب زرشح قطره بیمایه خود چرا نکنم