1 شهنشاها دکن یک کف زمین است زمینداران او مانند انگشت
2 اگر با هم شوند انگشتها جمع به کوه دولتت نتوان زدن مشت
1 مردم دیده اقبال هنر، جعفرخان که مدامش بکف بخت می کام بود
2 کرم ایزدیش داده گرامی پسری که بماند بجهان تا زجهان نام بود
3 هاتفی از پی تاریخ بگوش دل گفت (آن گل جعفری آرایش ایام بود)
1 نواب سپهر رتبه کش هست آصفجاهی کمین کرامت
2 دامان قبای دولت او بستست بدامن قیامت
3 پیش طبعش الف ندارد چیزی جز حرف استقامت
4 مرآت دلش ز پیش بینی زنگی نگرفته از کرامت
1 سرور ازین میهمان پُرتَعَب یعنی که تب چند روزی شد که تصدیع فراوان میکشم
2 آنچه از دست من آمد ز اشک سرخ و روی زرد پیش او هر لحظه نعمتهای الوان میکشم
3 تا نسوزد در دل من یادگار دوست را زاستخوان پیکان جانان را به دندان میکشم
4 تیغهای آبدارم هست از فوج سرشک لیک بر روی مرض از ضعف لرزان میکشم
1 بی نظیر این تفنگ شاه جهان همچو تیر قضا خطا نکند
2 می تواند سیاهی از مو برد کز بدن موی را جدا نکند
1 داد ایزد بپادشاه جهان خلفی همچو مهر عالمتاب
2 تاج صاحبقران ثانی را گوهر بحر ازو گرفته حساب
3 نامش اورنگ زیب کرده فلک تخت ازین پایه گشته عرش جناب
4 چون باین مژده آفتاب انداخت افسر خویش بر هوا چو حباب
1 صاحبقران ثانی شاه جهان که تیغش تا دسته ابلق از خون در کارزار گردد
2 از قبضه خنجر او زان شکل اسب دارد تا روز جنگ نصرت بروی سوار گردد
1 بچشم هوش درین پادشاه نامه نگر که بزم و رزمش سرمشق پادشاهانست
2 بپیش روی خرد صفحه هایش آیت هاست که عکس صدق از آن همچو مهر تابانست
3 زسرو سطرش در گلشن بیان وقوع نشان راستی گفتگو نمایانست
4 وقایعش همه زاغراق منشیان عاری چنانچه آمده از غیب هم بدان سانست
1 در کف شاه جهان آن ثانی صاحبقران نیزه را بین جلوه گر چون برق لامع از سحاب
2 نی غلط گفتم، کفش خورشید اوج رفعتست نیزه زرین بود خط شعاع آفتاب
3 رمح او شمعست و مرغ روحها پروانه اش کانچه در شمع آتشست اندر سنان اوست آب
4 صفحه عمر عدو را خط کشد روز مصاف نیزه اش را خطی از بهر همین آمد خطاب
1 خدایگانا اسبی که داده ای به کلیم ز ناتوانی هرگز نرفته رو به نسیم
2 همیشه از عرق خویش کشتی است در آب شده به یک جا از لنگر رکاب مقیم
3 برای رفتن هر گام خوش کند ساعت زرگ کشیده بر اندام جدول تقویم
4 ز بسکه کاهل طبعش ز راه ترسیده رمد ز جاده همچون ز مار شخص دهیم