1 خدایگانا اسبی که داده ای به کلیم ز ناتوانی هرگز نرفته رو به نسیم
2 همیشه از عرق خویش کشتی است در آب شده به یک جا از لنگر رکاب مقیم
3 برای رفتن هر گام خوش کند ساعت زرگ کشیده بر اندام جدول تقویم
4 ز بسکه کاهل طبعش ز راه ترسیده رمد ز جاده همچون ز مار شخص دهیم
1 بدستم آمده انگشتری که گردیده ز درد رشکش عیش دهان خوبان تنگ
2 ز بس که انگشت از ذوق آن به خود بالید برون نیاید از دست من به صد نیرنگ
3 به دست کار حنا میکند ز رنگ نگین ببین ز پرتو یاقوت پنجه گلرنگ
4 به دست هرکه چراغی ازین نگین دادند دگر به راه طلب پا نمیزند بر سنگ
1 چه شد که بی سببی پا کشیدی از همه جا لوند مشرب و آنگاه خویشتن داری
2 زر شراب بدستت فتاده است مگر که رفته رفته ز مستی عزیز دیداری
3 ز دستگیری اهل هنر عجب دارم ز روزگار نمی آید اینقدر یاری
4 مگر که در گرو باده کرده ای دستار کنون ز برهنگی سر برون نمی آری
1 زبده اهل هنر ای آنکه با صد دیده، چرخ روز و شب حیران بود از دانش و فرهنگ تو
2 اینکه یاران می کنند از آمدن پهلو تهی نیست مقصودی بغیر از حفظ نام و ننگ تو
3 شاعران پرده در را میهمانی خوب نیست پرده برمی افکنند از ساز بی آهنگ تو
4 هر که یک ره ساز ناساز ترا بشنید گفت عود اگر در آتش افتد به که اندر چنگ تو
1 روزگاری شد که با تب لرز هم پیراهنم قسمت من گشته این از سرد و گرم روزگار
2 وقت رفتن می سپارد خود بمن تب لرز خویش داد امانت داری درد تو ما را اعتبار
3 شب که شد از اضطراب پیکر بیطاقتم تار در پیراهنم چون نبض گردد بیقرار
4 باز گرمی نامزد کرد از پی همخانگی دید گردون چون ندارم مونس شبهای تار
1 بلند قد را سرگشتگان وادی غم مفرحی پی دفع ملال می خواهند
2 چو باده بیتو حرامست، از آن نمی طلبند حرام عیشان کیف حلال می خواهند
1 سپهر منزلتا، صاحبا، فلک ز شهاب برای دشمن تو تیر در کمان دارد
2 زبان بریده چو سوفار باد، آنکه زبان نه از برای ثنای تو در دهان دارد
3 طناب گردن بادا همیشه همچو کمان ز آستان تو هر کس که سرگران دارد
4 عجب نباشد اگر پر بر آرد از شادی کمان چو تیر که با دست تو قران دارد
1 ای خداوندی که باشد نسبت انعام تو راست با حرص و طمع چون نسبت دست و دهان
2 دست جودت از جهان، رسم قناعت برفکند می کند اکنون هما پهلو تهی از استخوان
3 نقطه شک بر سر دریا نهد ابر از حباب بحر دستت را اگر روزی سپند در فشان
4 همتت می خواست یک را از عدد بیرون کند گشت آخر وحدت واجب شفاعتخواه آن
1 فلک قد را نمی پرسی که گردون چرا آزرد ما را بی محابا
2 چرا زد راه بیمار غمی را که می آید بدرگاه مسیحا
3 حدیث طرفه ای دارم که باشد برای بیدماغان به ز صهبا
4 بعزم سیر بیجابور گشتیم رهی با اختری خوش دشت پیما
1 حدیث شکوه گردون بلند خواهم کرد مگر بدرگه خان جهان رسد فریاد
2 پناه اهل هنر شهنواز خان، که کند ز رای روشن او آفتاب استمداد
3 جهان بذات عدیم المثال او نازان بدان مثابه که اهل هنر باستعداد
4 کشد شمار عطاهای بیحدش هر دم ز صفر، حلقه بگوش مراتب اعداد