بدل کردم به مستی عاقبت زهد ریایی را از کلیم غزل 1
1. بدل کردم به مستی عاقبت زهد ریایی را
رسانیدم به آب از یمن می بنیاد تقوی را
...
1. بدل کردم به مستی عاقبت زهد ریایی را
رسانیدم به آب از یمن می بنیاد تقوی را
...
1. فصل گل روی تو جوان ساخت جهان را
حسن تو ازین باغ برون کرد خزان را
...
1. درین چمن چو گلی نشنود فغان مرا
کجاست برق که بردارد آشیان مرا
...
1. بسکه ز دیده ریختم خون دل خراب را
گریه گرفت در حنا پنجه آفتاب را
...
1. ضعف طالع برده از من قوت تدبیر را
برنتابد از خرابی خانهام تعمیر را
...
1. گرم خون کردم به مژگان آه آتشناک را
شستهام از آتش خود کینهٔ خاشاک را
...
1. لب فرو بستم زیان دارد زباندانی مرا
چشم پوشیدم نمیزیبد عریانی مرا
...
1. در آتش ارفکنم تخم مهربانی را
دهم بتربیتش آب زندگانی را
...
1. بگذاشتم به هم بد و نیک زمانه را
آزادهام، نه دام شناسم، نه دانه را
...
1. تا یافتم رسایی دست کشیده را
آورده ام بچنگ مراد رمیده را
...
1. نیلگون شد فلک از تیرگی اختر ما
گردد آئینه سیه تاب ز خاکستر ما
...
1. چشمت بفسون بسته غزالان ختن را
آموخته طوطی ز نگاه تو سخن را
...