1 عزت دیگر بود در دامن صحرا مرا می گذارد هر کجا خاریست سردرپا مرا
2 گر بمن خاشاک این دریا زند زخم پلنگ از کسی چیزی بدل نبود حساب آسا مرا
3 طره ات زین بیشتر بایست با من واشود تیره روزم دوست می دارد دل شبها مرا
4 گاه بادم می رباید، گاه آبم می برد هر کجا شوریده ای دیدم برد از جا مرا
1 کسیکه مانده به بند لباس زندانیست پریدن از قفس نام و ننگ عریانیست
2 به پختگی جنون کی بمن رسد مجنون همین بسست که من شهری او بیابانیست
3 زچشم گریان، بیقدر شد متاع جنون بهر دیار که بارندگیست ارزانیست
4 بهار آمده یارب چه رهن باده کنم مرا که جامه عیدی قبای عریانیست
1 بدل کردم به مستی عاقبت زهد ریایی را رسانیدم به آب از یمن می بنیاد تقوی را
2 ز سینه این دل بیمعرفت را میکنم بیرون چرا بیهوده گیرم در بغل مینای خالی را
3 تعلق نیست با جان گر نیفشانده به پای او من بیدل نمیفهمم تکلفهای رسمی را
4 گذشتن از جهان ناید به پای همت هرکس نباشد هیچ معجز بهتر از تجرید عیسی را
1 صبح شکفتگی ز شفق کم بهاترست خو کن بگریه، خنده ز گل بیوفاترست
2 رسم رهش ز همت اهل جهان مخواه طفلند و دستشان بدهن آشناترست
3 ما اجر از عبادت ناکرده می بریم هر طاعتی که فوت شود بیریاترست
4 در باغ دهر از خنکی های روزگار هر جا سموم بیش وزد خوش هواترست
1 یکرنگم و در کوی دو رنگیم وطن نیست سیلم که مدارا بکسی شیوه من نیست
2 افتادن دیوار کهن، نوشدن اوست جز مرگ کسی در پی آبادی من نیست
3 خوبان نپسندند حق صحبت دیرین نظاره فریبست مطاعی که کهن نیست
4 جام تهی و برگ خزان دیده نماید روزیکه ز رخسار تو آئینه چمن نیست
1 دل که چون نرگس مستت بشراب افتادست دفتر معرفت ماست در آب افتادست
2 ما زآغاز و زانجام جهان بیخبریم اول و آخر این کهنه کتاب افتادست
3 غمزه ات کار دلم ساخت بیک چشم زدن دامنی تا زدی آتش بکباب افتادست
4 شکر چشم تو کند محتسب شهر کزو هر کجا میکده ای هست خراب افتادست
1 چشمت بفسون بسته غزالان ختن را آموخته طوطی ز نگاه تو سخن را
2 پیداست که احوال شهیدانش چه باشد جائیکه بشمشیر ببرند کفن را
3 معلوم شد از گریه ابرم که درین باغ جز باده بکف نیست هوادار چمن را
4 آب دم تیغت چو بخاطر گذرانم خمیازه کند باز لب زخم کهن را
1 آن سرو روان تا بگلستان گذری داشت پروانه صفت گل هوس بال و پری داشت
2 دل از خم زلف تو برون رفت و نگفتی کاین حلقه ماتمزدگان نوحه گری داشت
3 گامی بغلط هم سوی مقصود نرفتیم گوئی ره آواره گیم راهبری داشت
4 پیوسته چو آئینه طفیلی نگاهم او سوی من افکند و نظر با دگری داشت
1 مرا ز زلف تو غیر از شکست و محنت نیست بنای خانه زنجیر بهر راحت نیست
2 برهنه پای نخواهیم ماند، آبله هست در آن دیار که کفشی بپای همت نیست
3 چنین که قافله آه می رود بشتاب بکشور اثرش فرصت اقامت نیست
4 صفا در آخر بزم شراب اگر نبود عجب مدار که ته شیشه بیکدورت نیست
1 پیچیده تر ز طره او دود آه ماست برگشته تر از آن مژه بخت سیاه ماست
2 در راه او بخون خود از بسکه تشنه ایم هرکس که چاه می کند او خضر راه ماست
3 ما را چو کاه تکیه بدیوار خلق نیست خاکیم و بردباری پشت و پناه ماست
4 یک کس بسوی مقصد خود ره نمی برد دنیا زبسکه تیره ز بخت سیاه ماست