ای سفله بس که گفته تو خنده آورد از جامی قطعه 25
1. ای سفله بس که گفته تو خنده آورد
خوانند مردمان پی دفع ملالتش
1. ای سفله بس که گفته تو خنده آورد
خوانند مردمان پی دفع ملالتش
1. تازی سوار مجنون ملک سخن گرفته
در نکته های تازی با وی سخن ندارم
1. فرزند ظهیرالدین پنجم ز محرم
در منتصف ظهر شد آرام دل ما
1. نور دیده ظهیر دین که فتاد
دادن و بردنش به هم نزدیک
1. خوشنویسی چو عارض خوبان
سخنم را به خط خوب آراست
1. به کلک فلان خوشنویس شعر مرا
نزد رقم که نه هر بیت شد به زخمی خاص
1. فغان از دست آن کاتب که کلکش
به بیش و کم نویسی شد فسانه
1. جدول آسا درین صحیفه راز
گرد هر صفحه صفحه گردیدم
1. نغز خط دلبری فرستادم
همچو یوسف یگانه در خوبی
1. جهان پناها بادت خدا پناه که شد
ز نقشبندی لطفت جهان نگارستان
1. یکی خمسه ارسال کردم که خامه
چو پا بهر تسوید او سوده تارک
1. عروس حجله طبعم که شاهد سخن است
ز آب و خاک خراسان چو دید ناسازی