1 خوشنویسی چو عارض خوبان سخنم را به خط خوب آراست
2 لیک در هر غزل به سهو قلم گاه چیزی فزود و گاهی کاست
3 کردم اصلاح آن من از خط خویش گر چه نامد چنانچه دل می خواست
4 هر چه او کرده بود با سخنم با خط او قصور کردم راست
1 می خورد طعمه های رنگارنگ خواجه از کسب اشتهای دروغ
2 می دمد بادهای ناخوشبوی معده بر سبلت وی از آروغ
3 نگشاید فقیر روزه خویش جز به نان جوین و تره و دوغ
4 می شود هرچه می خورد نوری که رسد زان به آفتاب فروغ
1 نغز خط دلبری فرستادم همچو یوسف یگانه در خوبی
2 بو که یابد ز شهریار جهان نظر التفات یعقوبی
1 به نان خشک کاوردی به پیشم چرا باشی به جود خویش غره
2 کماج خیمه را ماند که نتوان ز وی کندن به دندان نیم ذره
3 چو نان تو ز چوب آمد چه بودی که بودی زآهنم دندان چو اره
1 می گفت دی خطیب که خواهم نشان شاه تا اسب من ز ایلچیان کم کشد گزند
2 گفتم فروش اسب و بخر بهر خود خری زیرا که هست بهر خطابت خری پسند
1 یکی خمسه ارسال کردم که خامه چو پا بهر تسوید او سوده تارک
2 پی بهره گیری ز خوان کرامت به کف بادت این خمسه خمس المبارک
1 هرچه خواهی بگویی ای خواجه بکن اندیشه اول از سر هوش
2 گر بود خیر سامع و قایل بگشا لب وگر نه باش خموش
1 دی به کف دیوان خود گفتی که از صاحبدلان کی بود لایق که از پیش نظر دورش نهند
2 شد دلت رنجه چو گفتم بر سر گور توباد کن وصیت تا چو میری با تو در گورش نهند
1 ای که در تاج و نگین داری روی تا به کی تاج و نگین خواهد ماند
2 ملک هستی همه طی خواهد شد نه زمان و نه زمین خواهد ماند
3 تا توانی به جهان نیکی کن کز جهان با تو همین خواهد ماند
1 خواجه دارد اشتری و خیمه ای در سفر راضی به قوت لایموت
2 اشتری چون عنکبوت از لاغری خیمه بالایش کبیت العنکبوت