1 هر قلمزن راکه باشد ظلم خوی دفع ظلمش تیغ عدل شاه به
2 تا شود کوتاه دست ظلم او یک بدست از دست او کوتاه به
1 ای کریمانی که پیش چشمتان خاک باشد سیم صرف و زر ناب
2 مادحان چون بر شما آرند روی فی وجوه المادحین احثوا التراب
1 شدی جامی چو پیر از گردش دهر ز پیوند جوانان گوشه ای گیر
2 به یاد آر آنکه در عهد جوانی نمی آمد تو را خوش صحبت پیر
1 غافلی می گفت کای بنا بنای خانه ام ساز محکم ور نه زانم غیر درد و غم چه سود
2 زیرکی بشنید گفتا چون بنای عمر ما سخت سست آمد بنای آب و گل محکم چه سود
1 ای وجودت به دانش و بخشش دفتر فضل و جود را فهرست
2 من فرستادم آنچه وعده نبود تو هم آن وعده کرده را بفرست
1 جامیا تا به کی غم مهمان می خوری غم برای خود می خور
2 هر کسی گو مواید نعمت از سماط خدای خود می خور
3 نخورد گر به خانه ات روزی گو رو و در سرای خود می خور
1 می خورد طعمه های رنگارنگ خواجه از کسب اشتهای دروغ
2 می دمد بادهای ناخوشبوی معده بر سبلت وی از آروغ
3 نگشاید فقیر روزه خویش جز به نان جوین و تره و دوغ
4 می شود هرچه می خورد نوری که رسد زان به آفتاب فروغ
1 هر چند شود عدو زبونت سررشته حزم را مکن گم
2 چون مار فتد به زیر پایت پا بر سرمار نه نه بر دم
1 کنم حرفی ز حکمت بر تو املا که شاید گر به آب زر نویسی
2 به زهر خویش اگر دست آوری به که از شهد کسان انگشت لیسی
1 آن یکی خواهد به شهوت زن که تا فرزند او بعد مرگ از وی بماند در جهان نایب مناب
2 وان دگر سازد سرا و خانه تا زآفاب دهر یک زمان فارغ نشیند کامگار و کامیاب
3 جمله زین غافل که هر ساعت ز آگاهان غیب می رسد بانگ لدوا للموت و ابنوا للخراب