دی فرستاد قطعه ای سوی من از جامی قطعه 37
1. دی فرستاد قطعه ای سوی من
نکته دانی ز زمره فضلا
1. دی فرستاد قطعه ای سوی من
نکته دانی ز زمره فضلا
1. به فضل عام تو یا رب که در سرای وجود
دقیقه ای ز فنون کرم فرونگذاشت
1. دی به کف دیوان خود گفتی که از صاحبدلان
کی بود لایق که از پیش نظر دورش نهند
1. گفته ای کعبه بود خانه من
لیکن این پیش خرد ممنوع است
1. دست در تن تن بسیار مزن ای مطرب
رونقی می دهش از شعر نکو گفتاری
1. چو گشت این قصب جامه یعنی که خامه
به تسوید این نسخه خوش مشرف
1. هرکه خواهد که در زمانه به جود
به صد آوازه نامزد گردد
1. به نان خشک کاوردی به پیشم
چرا باشی به جود خویش غره
1. خواجه آورد بهر سفره ما
پشت آن یک دو گوسفند که کشت
1. پشت و پهلویی رساند از خوان شه دهدار و گفت
خصم گو دندان مزن گر نیک یا بد می خورم
1. به دهدار گفتم که بردار بخش
ازان صره کز وی سر افراشتم
1. خواجه دارد اشتری و خیمه ای
در سفر راضی به قوت لایموت