1 غافلی می گفت کای بنا بنای خانه ام ساز محکم ور نه زانم غیر درد و غم چه سود
2 زیرکی بشنید گفتا چون بنای عمر ما سخت سست آمد بنای آب و گل محکم چه سود
1 فغان از دست آن کاتب که کلکش به بیش و کم نویسی شد فسانه
2 ز بیش و کم نویسیهای او شعر ز بحر و وزن ماند بر کرانه
3 نوشت از مثنوی بهرم کتابی که چون جویم ز نظم آنجا نشانه
4 نیابم زان نشانه جز بیاضی که دارد هر دو مصرع در میانه
1 به فضل عام تو یا رب که در سرای وجود دقیقه ای ز فنون کرم فرونگذاشت
2 به صنع تو که ندیده مدوز کلک و مداد به لوح ساده هستی هزار نقش نگاشت
3 که بخش دولت جاوید شهریاری را که فیض خود از هیچ کس دریغ نداشت
4 بلند مرتبه یعقوب بن حسن که ز عدل لوای جاه و جلالت به آسمان افراشت
1 ای سفله بس که گفته تو خنده آورد خوانند مردمان پی دفع ملالتش
2 گفتی بود جزالت شعرم چنانکه آب خواهد فرو رود به زمین از خجالتش
3 آری به هر که شعر بری لت بود جزاش کو شعر کس که باشد ازینسان جزا لتش
1 آن یکی خواهد به شهوت زن که تا فرزند او بعد مرگ از وی بماند در جهان نایب مناب
2 وان دگر سازد سرا و خانه تا زآفاب دهر یک زمان فارغ نشیند کامگار و کامیاب
3 جمله زین غافل که هر ساعت ز آگاهان غیب می رسد بانگ لدوا للموت و ابنوا للخراب
1 جامیا زان چه حاصل ار به مثل بگذری از صد و دویست شوی
2 اخر کار نیست خواهی شد نیست شو پیش ازانکه نیست شوی
1 به کلک فلان خوشنویس شعر مرا نزد رقم که نه هر بیت شد به زخمی خاص
2 کنون من از پی اصلاح شعر بر خط او قلمتراش کشیدم که «الجروح قصاص »
1 هر قلمزن راکه باشد ظلم خوی دفع ظلمش تیغ عدل شاه به
2 تا شود کوتاه دست ظلم او یک بدست از دست او کوتاه به
1 دی به حمام اندرون از فرق آن مه سرتراش جمع می کرد آنچه می افکند در یک کاسه آب
2 بعد ازان کیسه به کف دلاک بر وی دست یافت کیسه می مالید بر سیمین تنش با صد شتاب
3 هردو چون از خدمت آن فرق و تن فارغ شدند آن به کاسه مشک تر برد این به کیسه سیم ناب
1 شدی جامی چو پیر از گردش دهر ز پیوند جوانان گوشه ای گیر
2 به یاد آر آنکه در عهد جوانی نمی آمد تو را خوش صحبت پیر